کلمه جو
صفحه اصلی

ازش

فرهنگ فارسی

ازاو از آن : ( ازش خواهش کردم تا رازم را پوشیده نگهدارد . )

لغت نامه دهخدا

ازش. [ اَ زِ ] ( حرف اضافه + ضمیر ) ( از: از + ش ، ضمیر مفرد مغایب ) از او. منه :
آنکه او این سخن شنید ازش
باز پیش آر تا کند پژهش.
رودکی ( از حاشیه لغت نامه اسدی نخجوانی ).
از کلنجری خوشه پنج من و هردانه ای پنج درمسنگ بیاید،سیاه چون قیر و شیرین چون شکر و ازش بسیار بتوان خورد بسبب مائیتی که در اوست. ( چهارمقاله عروضی ص 32 ).


کلمات دیگر: