حیرت زده حیران
خیره گون
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
خیره گون. [ رَ / رِ ] ( ص مرکب )حیرت زده. حیران. متحیر. بهت زده. مبهوت :
چو بشنید از آن خواب شد خیره گون
شدش دانش خویش را تیره گون.
چو بشنید از آن خواب شد خیره گون
شدش دانش خویش را تیره گون.
فردوسی.
کلمات دیگر: