دیرا دیر . دیر بدیر .
دیر دیر
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
دیردیر. ( ق مرکب ) دیرادیر. دیربدیر. با فاصله زمانی. هر از چندی : حکیمان دیردیر خوردند و عباد نیم سیر. ( سعدی ).
معشوقه که دیردیر بینند
آخر کم از آنکه سیر بینند.
معشوقه که دیردیر بینند
آخر کم از آنکه سیر بینند.
سعدی.
کلمات دیگر: