امید و آرزو داشتن
تمنا داشتن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
تمنا داشتن. [ ت َ م َن ْ نا ت َ ] ( مص مرکب ) امید و آرزو داشتن :
دهان خشک و دل خسته ام ، لیکن از کس
تمنای جلاب و می هم ندارم.
حلوا بکسی ده که محبت نچشیده.
ندارم از همه عالم جز این تمنایی.
ما به غیر از تو نداریم تمنای دگر.
از رخ لاله و نسرین چه تمنا دارم.
تمنای ترحم دارد از خونریز مژگانی
که تیغ خود به دامان قیامت پاک می سازد.
ابر چون خشک شود چشم به دریا دارد.
به تمنا نرسد هرکه تمنا دارد.
دهان خشک و دل خسته ام ، لیکن از کس
تمنای جلاب و می هم ندارم.
خاقانی.
ما از تو به غیر از تو نداریم تمناحلوا بکسی ده که محبت نچشیده.
سعدی.
شبی و شمعی و گوینده ای و زیبایی ندارم از همه عالم جز این تمنایی.
سعدی.
هرکسی را سر چیزی و تمنای کسی ما به غیر از تو نداریم تمنای دگر.
سعدی.
بر گل روی تو چون بلبل مستم واله از رخ لاله و نسرین چه تمنا دارم.
سعدی.
توقع خدمت از کسی دار که تمنای نعمت از تو دارد. ( گلستان ).تمنای ترحم دارد از خونریز مژگانی
که تیغ خود به دامان قیامت پاک می سازد.
صائب ( از آنندراج ).
باز خون از جگرم دیده تمنا داردابر چون خشک شود چشم به دریا دارد.
ملا رونقی همدانی ( ایضاً ).
آرزو کی بدل اهل هوس جا داردبه تمنا نرسد هرکه تمنا دارد.
حسن وهب ( ایضاً ).
رجوع به تمنا و دیگر ترکیبهای آن شود.کلمات دیگر: