کلمه جو
صفحه اصلی

تمضی

فرهنگ فارسی

بگذشتن . در گذشتن

لغت نامه دهخدا

تمضی. [ ت َ م َض ْ ضی ] ( ع مص ) بگذشتن. ( تاج المصادر بیهقی ). درگذشتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).رفتن فرمودن کسی را. قال لضیفه ِ، تمض فان الحی قریب ؛ معناه ُ اذهب عنی الی الحی. ( از اقرب الموارد ). || درگذرانیدن کاری را. ( از اقرب الموارد ).


کلمات دیگر: