( صفت ) انتقام جو منتقم .
کین کش
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
کین کش. [ ک َ / ک ِ ] ( نف مرکب ) کین کشنده. انتقامجو. منتقم. ( فرهنگ فارسی معین ) :
فروماند کابلشه از غم به درد
زشیدسب کین کش بترسید مرد.
کاین دهر کین کش است ز نادان کین.
کین کش و دیوبند و قلعه گشای.
فروماند کابلشه از غم به درد
زشیدسب کین کش بترسید مرد.
اسدی.
یاد آمد ایچ آنچه منت گفتم کاین دهر کین کش است ز نادان کین.
ناصرخسرو.
همه پولادپوش و آهن خای کین کش و دیوبند و قلعه گشای.
نظامی.
رجوع به کین کشیدن شود.کلمات دیگر: