کلمه جو
صفحه اصلی

چارطاق

فارسی به انگلیسی

flung open, wide open

فرهنگ فارسی

ده از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه .
( اسم ) چهار طاق .
پنج فرسخ میان. شمال و مشرق جهرم است .

لغت نامه دهخدا

چارطاق. ( اِ مرکب ) اطاقی که در بالای سرایها بر چهار ستون بنا کنند. ( حاشیه برهان چ معین ). طاقی که بر چهارپایه استوار باشد بی دیوار : «... و چارطاقها بساختند از چوب سخت بلند و آن را به گز بیاکندند...». ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 450 ). || نوعی از خیمه چهارگوشه هم هست که آن را در عراق شروانی ودر هند راوئی گویند ( برهان ). نوعی از خیمه که از چهارقطعه مرکب سازند. ( آنندراج ). نوعی از خیمه چهارگوشه که شروانی نیز گویند. ( ناظم الاطباء ) :
نخواهم چارطاق خیمه دهر
وگر سازد طنابم طوق گردن.
خاقانی.
فلک برزمین چارطاق افکنش
زمین بر فلک چارنوبت زنش.
نظامی.
|| خیمه مطبخ را نیز گفته اند. ( برهان ). قسمی خیمه که برای آشپزخانه میزنند. || و کنایه از عناصر اربعه باشد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). || آسمان. ( ناظم الاطباء ). افلاک. ( ناظم الاطباء ). || کنایه است از دنیا :
مزن پنج نوبت در این چارطاق
که بی ششدره نیست این نه رواق.
نظامی.
|| ظاهراً قسمی جامه بوده است :
تخت پوش سبز بر صحن چمن گسترده اند
چارطاق لاله بر مینای اخضر بسته اند.
( از ترجمه محاسن اصفهان ).
- چارطاق کردن ِ در ؛ هر دو مصراع آن را بالتمام گشادن.
- چارطاق گذاشتن در ؛ هر دو مصراع را بالتمام باز گذاشتن. و رجوع به چهارطاق شود.

چارطاق. ( اِخ ) یکی از دهات متعلقه ببلوک جهرم فارس است. ( مرآت البلدان ج 4 ص 50 ). پنج فرسخ میانه شمال و مشرق جهرم است. ( فارسنامه ناصری ص 190 ).

چارطاق. ( اِخ ) اسم مزرعه ای است از مزارع بلوک سیرجان کرمان که رعایای نصرت آباد در آن زراعت میکنند. ( مرآت البلدان ج 4 ص 50 ).

چارطاق. ( اِخ ) اسم مزرعه ای است از بلوک اقطاع کرمان. ( مرآت البلدان ج 4 ص 50 ).

چارطاق. ( اِخ ) چهارفرسخ و نیم میانه شمال و مغرب بیرم است. ( فارسنامه ناصری ص 288 ).

چارطاق. ( اِخ ) ده از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه 17 هزارگزی شمال باختری مراغه 18/5 هزارگزی شمال خاوری شوسه مراغه دهخوارقان. دره دارای 50 تن سکنه. آب آن از رودخانه چارطاق و محصول آنجا غلات ونخود. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی ، گلیم بافی و راه آن مالرو است. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4 ).

چارطاق . (اِ مرکب ) اطاقی که در بالای سرایها بر چهار ستون بنا کنند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). طاقی که بر چهارپایه استوار باشد بی دیوار : «... و چارطاقها بساختند از چوب سخت بلند و آن را به گز بیاکندند...». (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 450). || نوعی از خیمه ٔ چهارگوشه هم هست که آن را در عراق شروانی ودر هند راوئی گویند (برهان ). نوعی از خیمه که از چهارقطعه مرکب سازند. (آنندراج ). نوعی از خیمه ٔ چهارگوشه که شروانی نیز گویند. (ناظم الاطباء) :
نخواهم چارطاق خیمه ٔ دهر
وگر سازد طنابم طوق گردن .

خاقانی .


فلک برزمین چارطاق افکنش
زمین بر فلک چارنوبت زنش .

نظامی .


|| خیمه ٔ مطبخ را نیز گفته اند. (برهان ). قسمی خیمه که برای آشپزخانه میزنند. || و کنایه از عناصر اربعه باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). || آسمان . (ناظم الاطباء). افلاک . (ناظم الاطباء). || کنایه است از دنیا :
مزن پنج نوبت در این چارطاق
که بی ششدره نیست این نه رواق .

نظامی .


|| ظاهراً قسمی جامه بوده است :
تخت پوش سبز بر صحن چمن گسترده اند
چارطاق لاله بر مینای اخضر بسته اند.

(از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ).


- چارطاق کردن ِ در ؛ هر دو مصراع آن را بالتمام گشادن .
- چارطاق گذاشتن در ؛ هر دو مصراع را بالتمام باز گذاشتن . و رجوع به چهارطاق شود.

چارطاق . (اِخ ) اسم مزرعه ای است از بلوک اقطاع کرمان . (مرآت البلدان ج 4 ص 50).


چارطاق . (اِخ ) اسم مزرعه ای است از مزارع بلوک سیرجان کرمان که رعایای نصرت آباد در آن زراعت میکنند. (مرآت البلدان ج 4 ص 50).


چارطاق . (اِخ ) چهارفرسخ و نیم میانه ٔ شمال و مغرب بیرم است . (فارسنامه ٔ ناصری ص 288).


چارطاق . (اِخ ) ده از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه 17 هزارگزی شمال باختری مراغه 18/5 هزارگزی شمال خاوری شوسه ٔ مراغه دهخوارقان . دره دارای 50 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ چارطاق و محصول آنجا غلات ونخود. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی ، گلیم بافی و راه آن مالرو است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).


چارطاق . (اِخ ) یکی از دهات متعلقه ببلوک جهرم فارس است . (مرآت البلدان ج 4 ص 50). پنج فرسخ میانه ٔ شمال و مشرق جهرم است . (فارسنامه ٔ ناصری ص 190).


فرهنگ عمید

= چهارطاق

چهارطاق#NAME?


پیشنهاد کاربران

چار طاق در گویش یزدی به معنی باز بود کامل درب اتاق یا خانه میباشد

چارطاق: [ اصطلاح در تداول عامه ]بالتمام باز، کاملا باز ، چارطاق گذاشتن در ؛ هر دو لنگه ی آن را بالتمام و کامل باز گذاشتن.
( ( درماشین رو خانه چارتاق باز بود. رنو سرمه یی رفت توی حیاط بزرگ و دم پله های پهن ایوان ترمز کرد. ) )
( ( عادت می کنیم ، زویا پیرزاد ، چاپ 23 ، 1390 ، ص29 . ) )


کلمات دیگر: