کنایه از بسیار مشتاق و منتظر . نگران و مشتاق . یا صفت سگ نیز واقع شود . سگ و یا گوسپندی که خال سیاهی بالای هر یک از دو چشم داشته باشد . یا کسیکه عینک میگذارد .
چار چشم
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
چارچشم. [ چ َ / چ ِ ] ( ص مرکب ) کنایه از بسیار مشتاق و منتظر. ( آنندراج ). نگران و مشتاق. ( ناظم الاطباء ) :
من چار چشمم ز آن دورخ چاری دگر میداشتم
میداشت چون شطرنج اگر آن شاه خوبان چار رخ.
سگ نفس را رفته از کار چشم
تو از عینکش کرده ای چارچشم.
مردمان فیلسوف دانندش
همچو آن سگ بود که باشد کور
مردمان چارچشم خوانندش.
من چار چشمم ز آن دورخ چاری دگر میداشتم
میداشت چون شطرنج اگر آن شاه خوبان چار رخ.
ملاطغرا ( از آنندراج ).
|| صفت سگ نیز واقع شود. ( آنندراج ). سگ و یا گوسپندی که خال سیاهی بالای هر یک از دو چشم داشته باشد. ( ناظم الاطباء ) : سگ نفس را رفته از کار چشم
تو از عینکش کرده ای چارچشم.
قدسی ( از آنندراج ).
مَثَل آنکه او بود احمق مردمان فیلسوف دانندش
همچو آن سگ بود که باشد کور
مردمان چارچشم خوانندش.
دهقان علی شطرنجی ( از آنندراج ).
|| کسی که عینک میگذارد. ( ناظم الاطباء ).کلمات دیگر: