نيروي جنبش , عزم , انگيزه , فتنه انگيز , اتش افروز , موجب , مشوق , وسيله , مسبب , کشش , انگيزش , محرک , اصرار کردن , با اصرار وادار کردن , انگيختن , تسريع شدن , ابرام کردن
حافز
عربی به فارسی
لغت نامه دهخدا
حافز. [ ف ِ ] ( ع اِ ) جائی که دوتا میشود کنج دهان بجانب روی. ( منتهی الارب ). || اول کار. ( مهذب الاسماء ). || حالت اصلی. || خلقت اولی.
کلمات دیگر: