کلمه جو
صفحه اصلی

جاف جاف

فرهنگ فارسی

( صفت ) زن بدکار قحبه فاحشه .

لغت نامه دهخدا

جاف جاف. ( ص مرکب ) جاف. زن بدکاره. ( شرفنامه منیری ). زن فاحشه و قحبه را گویند. ( برهان ). زنی را گویند که بیک شوی آرام نگیرد و هر روز شوی نو کند. ( آنندراج ). آن کس بود که با یک تن نایستد، از این بدان شود و از آن بدین ، بی قرار بود همچون قحبه و بوقلمون. ( حاشیه لغت فرس اسدی ص 24 ). فاحشه. فاجره. زن بدکار و بدروزگار. زن مواجر بود که بر یک مرد آرام نگیرد و زود زود از این مرد به آن مرد می شود یعنی هر روز شوهر میکند :
گرنه بدبختمی مرا که فکند
بیکی جاف جاف زود غرس
او مرا پیش شیر بپسندد
من نتاوم بر او نشسته مگس.
رودکی.
ز دانا شنیدم که پیمان شکن
زن جاف جاف است آسان فکن .
ابوشکور.
جاف جاف است و شوخگین و سترگ
زنده مگذار دول را زنهار.
منجیک.
خاک بر سر شاعری را کاشکی
بردمی سرشوی یا نه پای باف
تا مگر بودی که هم برخوردمی
زین جهان بی ثبات جاف جاف.
شمس فخری ( از آنندراج ) ( انجمن آرا ).
سامانی معنی آن را جابجا دانسته. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). رشیدی گفته که مغیّر چاپ چاپ است. ( از آنندراج ).

فرهنگ عمید

زنی که به یک شوهر قناعت نکند و آرام نگیرد، زن بدکار، قحبه، فاحشه: ز دانا شنیدم که پیمان شکن / زن جاف جاف است آسان فکن (ابوشکور: شاعران بی دیوان: ۱۰۵ )، جاف جاف است و شوخگین و سترگ / زنده مگذار دول را زنهار (منجیک: شاعران بی دیوان: ۲۲۶ ).


کلمات دیگر: