کلمه جو
صفحه اصلی

خالی شدن


مترادف خالی شدن : تهی شدن، تخلیه شدن ، خلوت شدن

متضاد خالی شدن : بارگیری شدن، بار زدن

مترادف و متضاد

disembogue (فعل)
ریختن، خالی شدن، جاری شدن

۱. تهی شدن
۲. تخلیه شدن ≠ بارگیری شدن، بار زدن
۳. خلوتشدن


فرهنگ فارسی

مطاوعه خالی کردن

لغت نامه دهخدا

خالی شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) تهی شدن. ( ناظم الاطباء ). مطاوعه خالی کردن :
تیر اندازد بسوی سایه او
ترکشش خالی شود در جستجو.
مولوی.
حلق جان از فکر تن خالی شود
آنگهان روزیش اجلالی شود.
مولوی.
|| خلوت شدن :
زمانی برآسای با شهره زن
چو خالی شود خانه از انجمن.
فردوسی.
و جایگاه چون خالی شود... که جمعی نادان ندانند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 99 ).
چو بتخانه خالی شد از انجمن
برهمن نگه کرد خندان بمن.
سعدی ( بوستان ).
|| مبّری شدن. جدا شدن :
میری بود آنکوچو بگرمابه درآید
خالی شود از مملکت و جاه و جلالش.
ناصرخسرو.
|| تنها شدن : حسن گفت : اکنون وقت حج است برو حج بگزار چون فارغ شوی بمسجد حنیف رو پیری بینی در محراب نشسته. وقت بر وی تباه مکن ، بگذار تا خالی شود پس بااو بگو تا دعا کند. ( تذکرة الاولیاء شیخ عطار ). چون وقت نماز شام درآمد آن مرد برفت و خلق با وی برفتند آن پیر خالی شد پیش او رفتم سلام کرد. ( تذکرةالاولیاء عطار ). || روان شدن شکم. || رهاشدن و آزاد گشتن. ( ناظم الاطباء ).
- خالی شدن خانه یا سرای ؛ بدون ساکن شدن آن. این ترکیب بیشتر در موردی بکار میرود که خانه استیجاری بدون مستأجر شود.
- خالی شدن شهر از مردم ؛ بدون جمعیت شدن شهر. شغر. ( منتهی الارب ).

پیشنهاد کاربران

Empty


کلمات دیگر: