مترادف چرخاندن : به حرکت درآوردن، به دور خود گرداندن، وادار به چرخیدن کردن، چرخانیدن، چرخ دادن، به جریان انداختن، اداره کردن، کنترل کردن، مهار کردن
چرخاندن
مترادف چرخاندن : به حرکت درآوردن، به دور خود گرداندن، وادار به چرخیدن کردن، چرخانیدن، چرخ دادن، به جریان انداختن، اداره کردن، کنترل کردن، مهار کردن
فارسی به انگلیسی
heave, roll, screw, skew, spin, turn, twirl, wheel, whirl, whiz, whizz, wind
to turn round, to spin, to rotate
فارسی به عربی
دورة , ریح
مترادف و متضاد
پیچاندن، پیچیدن، کوک کردن، حلقه زدن، چرخاندن، از نفس افتادن، بادخورده کردن، در معرض باد گذاردن، از نفس انداختن، انحناء یافتن
چرخاندن
چرخیدن، روی چیزی چرخیدن، روی پاشنه گشتن، چرخاندن، روی پاشنه چرخیدن
سیر کردن، چرخ زدن، چرخیدن، چرخاندن، دوران کردن، بر محور خود گردیدن
خیط و پیت کردن، چرخ زدن، فر زدن، چرخیدن، چرخاندن، ریسیدن، رشتن، تنیدن، به درازا کشاندن
گشتن، سراییدن، دایره وار حرکت کردن، چرخیدن، چرخاندن
به حرکت درآوردن، به دور خود گرداندن، وادار به چرخیدن کردن، چرخانیدن، چرخ دادن
به جریانانداختن
اداره کردن
کنترل کردن، مهار کردن
۱. به حرکت درآوردن، به دور خود گرداندن، وادار به چرخیدن کردن، چرخانیدن، چرخ دادن
۲. به جریانانداختن
۳. اداره کردن
۴. کنترل کردن، مهار کردن
فرهنگ فارسی
چرخانیدن، چرخ دادن، گرداندن وحرکت دادن
( مصدر ) چرخانیدن
چرخانیدن ٠ گردانیدن
( مصدر ) چرخانیدن
چرخانیدن ٠ گردانیدن
فرهنگ معین
(چَ دَ ) (مص م . ) نک چرخانیدن .
لغت نامه دهخدا
چرخاندن. [ چ َ دَ ] ( مص )چرخانیدن. حرکت دوری دادن بچیزی. ( فرهنگ نظام ). گرداندن. گردانیدن. || اداره کردن : چرخاندن دستگاهی یا ملکی یا اداره ای. رجوع به چرخانیدن شود.
فرهنگ عمید
۱. چرخ دادن.
۲. گرداندن و حرکت دادن چرخ دور محور خودش.
۳. [مجاز] اداره کردن.
۲. گرداندن و حرکت دادن چرخ دور محور خودش.
۳. [مجاز] اداره کردن.
واژه نامه بختیاریکا
چَپه لِرن کردن؛ وا لورنیدِن؛ لِرنیدِن
کلمات دیگر: