کلمه جو
صفحه اصلی

ختم


مترادف ختم : اختتام، انتها، پایان، تکمیل، تمام، فرجام ، مختوم، ترحیم، مراسم یابود، مراسم سوگواری، مهر کردن، مهر نهادن

متضاد ختم : بدو

برابر پارسی : سرانجام، فرجام، سوگواری

فارسی به انگلیسی

finishing, adjournment, (reading the whole of the Koran in the)days of mourning


expiry, finishing, adjournment, (reading the whole of the koran in the)days of mourning

expiry


عربی به فارسی

مهر , خاتم , کپسول , پهن , کاشه , رک گو , بي پرده حرف زن , رک , بي پرده , صريح , نيرومند , مجاني , چپانيدن , پرکردن , اجازه عبور دادن , مجانا فرستادن , معاف کردن , مهر زدن , باطل کردن , مصون ساختن , تحت تاثير قرار دادن , باقي گذاردن , نشان گذاردن , تاثير کردن بر , نشان , اثر , نقش , طبع , خوک ابي , گوساله ماهي , تضمين , مهر کردن , صحه گذاشتن , مهر و موم کردن , بستن , درزگيري کردن , پوزه , خرطوم فيل , پوزه دراز جانور , سرلوله اب , لوله کتري وغيره , پوزه زدن به


مترادف و متضاد

اختتام، انتها، پایان، تکمیل، تمام، فرجام ≠ بدو


finish (اسم)
خاتمه، پرداخت، پایان، فرجام، ختم، پرداخت رنگ وروغن، دست کاری تکمیلی، پرداخت کار

termination (اسم)
فسخ، خاتمه، پایان، انتها، ختم، پایان دهی، پایان یابی

end (اسم)
حد، پا، اتمام، سر، عمد، خاتمه، منظور، مقصود، مراد، نوک، طره، راس، پایان، انتها، فرجام، ختم، سرانجام، ختام، عاقبت، آخر، غایت، انقضاء

conclusion (اسم)
انجام، اتمام، خاتمه، پایان، انعقاد، استنتاج، نتیجه، فرجام، ختم، اختتام، سرانجام، ختام، فروداشت، عاقبت

sealing (اسم)
ختم

finis (اسم)
خاتمه، پایان، ختم

meeting of mourning (اسم)
ختم

۱. اختتام، انتها، پایان، تکمیل، تمام، فرجام ≠ بدو
۲. مختوم
۳. ترحیم، مراسم یابود، مراسم سوگواری
۴. مهر کردن، مهر نهادن


فرهنگ فارسی

بپایان رساندن چیزی یاکاری، پایان دادن، مهرکردن
۱ - ( مصدر ) بیابان بردن بسر آوردن انجام دادن تمام کردن . ۲ - مهر کردن . ۳ - قر آن را از اول تا آخر خواندن . ۴ - ( مصدر ) بسر آمدن انجام یافتن . ۵ - ( اسم ) انجام پایان ( کار ) . ۶ - هر بار خواندن قر آن .
دهی است از دهستان سربنان بخش زرند کرمان .

فرهنگ معین

(خَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - به پایان رساندن ، به سر آوردن . ۲ - مهر کردن نامه یا هر چیز دیگر. ۳ - قرآن را از اوّل تا آخر خواندن . ۴ - مجلس عزاداری ، مجلس ترحیم .

لغت نامه دهخدا

ختم. [ خ َ ] ( ع مص ) مهر کردن چیزی. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ) ( از منتهی الارب ). || پوشانیدن دهان ظرف غذا یا شراب بگل یا موم تا نه از آن چیزی خارج شود و نه بدان چیزی داخل. منه : لیسقون من رحیق مختوم. ( از معجم الوسیط ). || مهر کردن نامه. امضاء کردن نامه با انگشتری. ( از اقرب الموارد ) ( متن اللغة ) ( معجم الوسیط ). منه : ختم الکتاب و علی الکتاب. || مهر نهادن بر دل کسی تا فهم نکند بچیز و بر نیاید از آن چیزی. ( از منتهی الارب ) ( متن اللغة ) ( معجم الوسیط ) : ختم اﷲ علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوة. ( قرآن 7/2 ). || رسیدن به آخر چیزی ( از منتهی الارب ). و چون : هذاالمرهم... دواء «نافعاً»... فی ختم الجراحات و ادمالها. ( ابن البیطار ). || تمام گردانیدن و تمام خواندن آن. ( از منتهی الارب ) ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). منه : ختم الکتاب و نحوه. || تمام گردانیدن. و خواندن همه قرآن. ( دهار ) ( زوزنی ): ختم القرآن. || بستن در خود بر دیگری. اعراض کردن. رو نشان ندادن. ( از معجم الوسیط ). منه : ختم بابه علی فلان ؛ ای اعرض عنه. ( از متن اللغة ). || برگزیدن کسی بر دیگری. برکشیدن. در خانه خود بر دیگری گشودن. منه : ختم بابه له ؛ ای آثره علی غیره. ( از معجم الوسیط ) ( متن اللغة ). || آب نخستین بکشت دادن. اولین آب بزراعت دادن. پس از تخم افکندن اولین آب به روی کشت بستن. ( از معجم الوسیط )( متن اللغة ). منه : ختم الزرع. || گرد آوردن زنبوران اندک موم رقیق تراز موم لانه و مالیدن وی بر لانه. ( از منتهی الارب ).

ختم. [ خ َ ] ( ع اِ ) انگوین. ( از مهذب الاسماء ). انگبین. || دهانه های انگبین. ( از منتهی الارب )( متن اللغة ) ( معجم الوسیط ). || مُهر. ج ، ختوم. ( از یادداشت مؤلف ). || رَین. ( از یادداشتهای مؤلف ). || طبع. ( از یادداشتهای مؤلف ). || پایان گفتار و کلام :
چو شد ختم گفتار بیور همه
مر آنرا شنیدند شاه و رمه.
فردوسی.
|| آخر. سرانجام. پایان. انتهاء. تمام. انجام. ( ناظم الاطباء ). || بپایان رسیده. تمام شده. پایان امری بوجهی که تو گویی دیگر آن امر را پایانی به این خوبی وکمال نیست :
سخن گفتن به که ختم است میدانی و می پرسی
فلک را بین که می گوید بخاقانی بخاقانی.
خاقانی.
سلطنت امروز ختم بر پسر طغرل است

ختم . [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سربنان بخش زرند کرمان واقع در 52 هزارگزی شمال خاوری زرند و هشتهزارگزی خاور راه مالرو زرند- راور. این ناحیه کوهستانی و سردسیر دارای شصت سکنه میباشد که فارسی زبانند. آب آنجا از قنات و محصولاتش غلات و حبوبات است اهالی به کشاورزی گذران میکنند و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج هشتم ).


ختم . [ خ َ ] (ع اِ) انگوین . (از مهذب الاسماء). انگبین . || دهانه های انگبین . (از منتهی الارب )(متن اللغة) (معجم الوسیط). || مُهر. ج ، ختوم . (از یادداشت مؤلف ). || رَین . (از یادداشتهای مؤلف ). || طبع. (از یادداشتهای مؤلف ). || پایان گفتار و کلام :
چو شد ختم گفتار بیور همه
مر آنرا شنیدند شاه و رمه .

فردوسی .


|| آخر. سرانجام . پایان . انتهاء. تمام . انجام . (ناظم الاطباء). || بپایان رسیده . تمام شده . پایان امری بوجهی که تو گویی دیگر آن امر را پایانی به این خوبی وکمال نیست :
سخن گفتن به که ختم است میدانی و می پرسی
فلک را بین که می گوید بخاقانی بخاقانی .

خاقانی .


سلطنت امروز ختم بر پسر طغرل است
کایت حق پروری در گهر طغرل است .

خاقانی .


تو گویی تا قیامت زشت رویی
برو ختم است و بر یوسف نکویی .

سعدی (گلستان ).


|| (اِمص ) فاتحه خوانی . بعزای کسی نشستن . تذکر کسی .
- ختم امری بودن ؛ واجد آن امر بحد نهائی بودن . آن صفت را بحدی داشتن که تو گویی دیگر نمی تواند کسی آنرا به این کمال دارا باشد چون : فلانی ختم حقه بازهاست ، فلانی ختم بی شرفهاست .
- ختم امن یجیب ؛ انجام تشریفات مذهبی است که با تکرار جمله ٔ «امّن یجیب المضطر اذا دعاه فیکشف السوء» (قرآن 62/27) همراه است ، کنایه از تضرع و بدبختی نیز می باشد.
- ختم چهار ضرب ؛ انجام تشریفات مذهبی است که با ذکر عبارت : «اللهم العن عمر ثم ابابکر و عمر ثم عثمان و عمر ثم عمر ثم عمر» همراه است .
- ختم حق ؛ مهر الهی . کنایه است از آیه «ختم اﷲ علی قلوبهم ...» (قرآن 7/2) آن سرپوش و دربستگی که حق بر امری میزند :
بازدان کز چیست این روپوشها
ختم حق بر چشمها و گوشها.

(مثنوی ).


- ختم سخن ؛ پایان سخن . نهایت کلام :
خاتمه ٔ فکرت و ختم سخن
نام خدایست بر او ختم کن .

نظامی .


- ختم عمل ؛ قرارداد. (ناظم الاطباء).
- || سرانجام . (از ناظم الاطباء).
- ختم قرآن ؛ یک دور قرآن را از ابتداء تا انتهاء خواندن .
- ختم کمال ؛ نهایت کمال . انتهای کمال :
ختم کمال گوهر عباس مقتفی
که اعزاز یافت گوهر آدم ز جوهرش .

خاقانی .


- ختم نبوت ؛ کسی که نبوت بر او ختم شده باشد. کنایه از حضرت محمدبن عبداﷲ است :
یکی ختم نبوت گشته ذاتش
یکی ختم ممالک بر حیاتش .

نظامی .


- مجلس ختم ؛ مجلس فاتحه خوانی . مجلس عزای کسی . مجلس ترحیم . مجلس یادبود مرده .

ختم . [ خ َ ] (ع مص ) مهر کردن چیزی . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (از منتهی الارب ). || پوشانیدن دهان ظرف غذا یا شراب بگل یا موم تا نه از آن چیزی خارج شود و نه بدان چیزی داخل . منه : لیسقون من رحیق مختوم . (از معجم الوسیط). || مهر کردن نامه . امضاء کردن نامه با انگشتری . (از اقرب الموارد) (متن اللغة) (معجم الوسیط). منه : ختم الکتاب و علی الکتاب . || مهر نهادن بر دل کسی تا فهم نکند بچیز و بر نیاید از آن چیزی . (از منتهی الارب ) (متن اللغة) (معجم الوسیط) : ختم اﷲ علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوة. (قرآن 7/2). || رسیدن به آخر چیزی (از منتهی الارب ). و چون : هذاالمرهم ... دواء «نافعاً»... فی ختم الجراحات و ادمالها. (ابن البیطار). || تمام گردانیدن و تمام خواندن آن . (از منتهی الارب ) (متن اللغة) (اقرب الموارد). منه : ختم الکتاب و نحوه . || تمام گردانیدن . و خواندن همه ٔ قرآن . (دهار) (زوزنی ): ختم القرآن . || بستن در خود بر دیگری . اعراض کردن . رو نشان ندادن . (از معجم الوسیط). منه : ختم بابه علی فلان ؛ ای اعرض عنه . (از متن اللغة). || برگزیدن کسی بر دیگری . برکشیدن . در خانه خود بر دیگری گشودن . منه : ختم بابه له ؛ ای آثره علی غیره . (از معجم الوسیط) (متن اللغة). || آب نخستین بکشت دادن . اولین آب بزراعت دادن . پس از تخم افکندن اولین آب به روی کشت بستن . (از معجم الوسیط)(متن اللغة). منه : ختم الزرع . || گرد آوردن زنبوران اندک موم رقیق تراز موم لانه و مالیدن وی بر لانه . (از منتهی الارب ).


ختم . [ خ َ ت َ ] (ع اِ) مهر. انگشتری . (از منتهی الارب ) (متن اللغة).


ختم . [ خ ُ ت ُ ] (ع اِ) ج ِ خِتام که جای پیوند مفاصل اسب است . (از منتهی الارب ) (متن اللغة) (معجم الوسیط). || ج ِ خِتام و آن گلی است که بدان نامها مهر کنند. (از متن اللغة) .


فرهنگ عمید

۱. مجلس سوگواری و یادبودی که پس از مردن کسی برای او برپا می کنند.
۲. پایان، انجام، آخر.
۳. (اسم مصدر ) به پایان رسیدن، پایان یافتن، تمام شدن.
۴. [مجاز] قرآن یا دعایی که تمامی آن در یک مجلس خوانده می شود.
۵. (صفت ) بسیار زرنگ و حقه باز: ختم روزگار.
۶. (اسم مصدر ) [قدیمی] مهر کردن نامه یا چیز دیگر.
* ختم قرآن: تلاوت قرآن از ابتدا تا انتها.

۱. مجلس سوگواری و یادبودی که پس از مردن کسی برای او برپا می‌کنند.
۲. پایان؛ انجام؛ آخر.
۳. (اسم مصدر) به پایان رسیدن؛ پایان یافتن؛ تمام شدن.
۴. [مجاز] قرآن یا دعایی که تمامی آن در یک مجلس خوانده می‌شود.
۵. (صفت) بسیار زرنگ و حقه‌باز: ختم روزگار.
۶. (اسم مصدر) [قدیمی] مهر کردن نامه یا چیز دیگر.
⟨ ختم قرآن: تلاوت قرآن از ابتدا تا انتها.


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی خَتَمَ: مُهر نهاد (مهر کردن کنایه است از بستن چیزی به طوری که باز نشود)
معنی خَاتَمَ: به معنای هر چیزی است که با آن ، چیزی را مُهر کنند و مراد از خاتم النبیین بودن حضرت محمد صلی الله علیه و آله ، این است که نبوت با او ختم شده ، و بعد از او دیگر نبوتی نخواهد بود .
معنی تَمَتَّعَ: بهره برد (در جمله"فَمَن تَمَتَّعَ بِـﭑلْعُمْرَةِ إِلَی ﭐلْحَجِّ "یعنی :پس هر کس تمتع ببرد به وسیله عمره تا حج یعنی با عمره عمل عبادت خود را ختم کند ، و تا مدتی از احرام درآید تا دوباره برای حج احرام بپوشد)
تکرار در قرآن: ۸(بار)
مهر زدن. گاهی بنفسه متعدی می‏شود و گاهی به «علی» (اقرب) در آیه دیگری به جای ختم، طبع آمده است ، . * ظنّ قوی آن است که «غشاوة» مبتدای مؤخّر و «علی سمعهم» خبر مقدّم و «علی ابصارهم» معطوف بر «علی سمعهم» باشد. معنی آیه این می‏شود: خدا بدلهای آنها مهر زده و بر گوش‏ها و چشمهای آنان پرده به خصوصی هست و آنها مهرزده و بر گوش‏ها و چشمهای آنان پرده بخصوصی هست و آنها راست عذاب بزرگ . نا گفته نماند در این صورت جمله بعدی دلیل «خَتَمَ اللّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ» است یعنی بر دلهایشان مهر زده چون برگوش و چشم پرده دادند پیداست که اگر گوش از شنیدن حق در پرده باشد، قلب مهر زده می‏شود. علی هذا این آیه نظیر آیه است که مهر فقط برای قلب است و چون گوش و چشم مأخوذ شده دل ممهور می‏گردد. در آیه دیگری مهر برای قلب و گوش و پرده برای چشم ذکر شده است . بهنظر میاید علّت این تعبیر جمله «اَضَلَّهُ اللّهُ عَلی عِلْمٍ» باشد چون دانستن نوعاً به وسیله شنیدن است کسی که دانسته گمراه باشد قلب و گوش او هر دو ممهور است. و اگر گ‏وشش مهر نداشت مهر نداشت با وجود دانستن گمراه نمی‏شد. لذاست که غشاوه فقط برای چشم آمده است. * . رحیق: خمر مخصوصی است. مجمع آن را شراب خالص گفته است. ختام را طبرسی و راغب مایختم به و آخر طعم گفته‏اند یعنی طعم مشک مخصوصی است. بعضی‏ها آن را مهر گفته‏اند یعنی علی هذا معنی آیه این است: از شراب خالص مهر خورده نوشانده می‏شود مهر آن نوعی مشک است پس رغبت کنندگان در آن همچشمی کنند . * . ناگفته نماند: پایان دادن و به آخر رسیدن یکی از معانی ختم است «ختمت القرآن» یعنی قرائت قرآن به آخر رساندم (راغب). این از آن جهت است که پایان دادن یک شی‏ء نوعی مهر زدن است . خاتم را در آیه شریفه فقط عاصم به فتح تا خوانده بقیّه قرّاء به کسر تاء خوانده‏اند و آن بنابر قرائت کسر به معنی ختم کننده و تمام کننده است زیرا که پیغمبران را ختم کرده و به آخر رسانده است. و بنا بر قرائت فتح به معنی آخر النبیّین است (مجمع) در صحاح گوید: «ختمت القرآن» یعنی به آخرش رسیدم. اختتام ضدّ افتتاح است. خاتم به کسر تاء و فتح آن هر دو به یک معنی است خاتمه شی‏ء یعنی آخر آن . در اقرب و قاموس خاتم (به کسر تاء و فتح آن) انگشتر و اخر قوم و عاقبت شی‏ء و غیره آمده است. در کشّاف و تفسیر بیضاوی و غیره نیز به معنی آخر الانبیاء آمده است . نا گفته نماند: انگشتر را از آن جهت خاتم گفته‏اند که نامه را با آن ختم و مهر می‏کرده‏اند چنانکه در نهایه درباره خاتم سلطان گفته است که برای ختم نامه احتیاج به خاتم دارد. جرجی زیدان در تاریخ تمدن اسلام ج 1 ص‏22 (ترجمه)ذیل کلمه خاتم گوید: همینکه پیغمبر (ص) در صدد نامه نوشتن به شاهنشاه ایران و امپراطور روم بر آمد به حضرتش یاد آور شدند که اگر نامه بی مهری از نقره تهیه فرمود که روی آن جمله محمد رسول اللّه نقش شده بود. بعضی‏ها ندانسته و نفهمیده گفته‏اند: خاتم به معنی انگشتر است و چون انگشتر زینت انگشت است لذا خاتم النبیّتن به معنی زینت پیغمبران است و از آیه شریفع آخرین پیامبر بودن آن حضرت مستفاد نیست. چه قدر احمثانه است که ایه اطلاق لفظ خاتم به انگشتر چنانکه گفته شد برای آن بود که نامه را با آن ختم و مهر می‏کردند. صدر آیه شریفه درباره ازدواج حضرت رسول (ص) یا دختر خودش زینب است. زید که پسر خوانده آن حضرت بود زینب را بزنی گرفت و پس از طلاق دادن، حضرت او را انداختند که آن حضرت زن پسرش را به عقد نکاح خود در آورده است . و چون زید بن حارثه پسرخوانده آن حضرت بود و به حکم پسر خوانده پسر نیست و ازدواج با زن او حرام نمی‏باشد قرآن فرمود: محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست، تا ازدواج او با زن زید مانعی داشته باشد. در کشّاف و المیزان گوید: امّا قاسم و طیّب و طاهر و ابراهیم که پسران آن حضرت بودند پیش از حدّ بلوغ از دنیا رفتند و «رِجالِکُمْ» به آنهاشامل نیست همچنین حسنین علیهماالسلام که آنحضرت قبل از بلوغ آنها از دنیا رفت و از «رجالکم» در وقت نز.ل آیه خارج بودند. مراد از آیه آن است که آنحضرت پدر هیچ یک از مردان شما نیست نه اینکه پدر کودکان هم نیست . معنی آیه چنین می‏شود: محمد پدر هیچ یک یک از مردان است پدر کودکان هم نیست. معنی آیه چنین می‏شود: محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست (و زید یکی از مردان است پدر او هم نیست و ازدواج با زن زید برای او بلامانع است). ولیکن او رسول خدا و آخر پیامبران است و با او نبوّت به پایان رسیده و خدا و خدا به هرچیز داناست آنچه فرموده از ریو علم و حکمت است. درباره اینکه خاتم نبیّین مستلزم خاتم رسولین نیز هست رجوع شود به «رسل». خاتمیّت آن حضرت‏ اگر گویند: چرا آن حضرت خاتم پیغمبران است و چرا بعد از وی پیغمبری نخواهد آمد؟. گوئیم: علّت خاتمیّت آن حضرت دو چیز است یکی آنکه: احکام و دین آن حضرت با تمام ترقّی و پیشرفت و تمام مراحل زندگی قابل تطبیق است و جامعیّت آن از لحاظ جهان بینی و جهانداری و تأمین احتیاجات فرد و اجتماع و مادّی و معنوی به حدّی به قانون جدید و پیغمبر جدید نیست . به قول یکی از مفکّرین: اگر پنجاه نفر دانشمند ممتاز از ممالک جهان انتخاب کرده و همه گونه وسائل در اختیارشان بگذاریم و بگوئیم: پنجاه سال بنشینید و مشاوره کنید تا قانونی که شامل تمام شئونات زندگی بشری باشد تنظیم نمائید. این دانشمند در عرض این مدت نمی‏توانند قانونی به جامعیّت اسلام اعّم از آن که مطابق با واقع باشد یا نه تدوین نمایند. این سخن حق است و هر که به فقه اسلام مخصوصاً از نظر ائمّه اهل بیت «علیهم السلام» وارد باشد واقعیّت این ادّعا برایش روشن خواهد شد. دیگری آن که حضرت رسول «صلی اللّه علیه و آله» در روزگاری مبعوث شد که بشریّت بحدّ بلوغ و رشد رسیده بود و می‏توانست با درد دست داشتن برنامه اسلام و با راهنمائی عقل و فهم خود زندگی کند و پیش برود در این صورت آمدن پیغمبر جدید لغو و باطل خواهد بود. توضیح اینکه: پدر و مادر و استاد تا مدّتی کودک را تربیت می‏کنند و داهنمائی‏های لازم را به جای می‏آورند و چون به حدّ رشد و درک رسید گویند: تو دیگر بقدر کفایت فهم و درک داری و می‏توانی با فهم و عقل خود و راهنمائی‏هائی که کرده‏ایم به تنهائی زندگی کنی دیگر احتیاج به پدر و مادر و مربّی نداری برو زندگی کن کار بد و خوب هر دو دیگر به پای تواست و به کسی مربوط نیست. بشریت نیز در چنین حالی قرار داشت می‏توانست از فهم و عقل و قوانین خدا استفاده کرده به زندگی ادامه دهد دیگر حاجتی ب کتاب جدید و پیامبر جدید نداشت. د رمجمع ذیل آیه شریفه می‏گوید: این حدیث از جابر بصحت رسیده که رسول خدا «صلی اللّه علیه و آله» فرموده: مثل من در میان انبیاء مثل کسی است که خانه‏ای بنا کرده و در کمال و زیبائی آن کوشید فقط جای خشتی باقی ماند هر که به آن خانه وارد می‏شد و تماشا می‏کرد می‏گفت: این خانه چه زیباست مگر جای این خشت، فرمود: من به جای این خشت هستم. انبیاء با من به آخر رسیدند این حدیث را بخاری و مسلم نقل کرده‏اند.

پیشنهاد کاربران

تایید کردن

این واژه تازى ( اربى ) ست و سپارش مى شود بجاى آن از واژه هاى اَغْرْ Aqr یا اَگْرْ Agr ( در پهلوى ختم ، پایان ، نهایت ، فرجام ) ، پایان ، فَرْژَفت Farjaft ( در پهلوى ختم ، تمام ، پایان ) ، آئیث ( اوستایى ) ، ویرام ( سانسکریت ) بهره جست.

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
اَغْر ( پهلوی )
آئیس ( اوستایی: آئیثیَ )
ویرام ( سنسکریت )

انتها و پایان


مراسم عزاداری

به چیزی خَتمیدن = ختم شدن به چیزی
ختماندن چیزی = پایان دادت به چیزی.
پایانیدن = پایان پیدا کردن
پایانیدن چیزی = پایان دادن به چیزی
فرجامیدن = ختمیدن
فرجاماندن = پایانیدن به چیزی.


کلمات دیگر: