مترادف ختم : اختتام، انتها، پایان، تکمیل، تمام، فرجام ، مختوم، ترحیم، مراسم یابود، مراسم سوگواری، مهر کردن، مهر نهادن
متضاد ختم : بدو
برابر پارسی : سرانجام، فرجام، سوگواری
finishing, adjournment, (reading the whole of the Koran in the)days of mourning
expiry
مهر , خاتم , کپسول , پهن , کاشه , رک گو , بي پرده حرف زن , رک , بي پرده , صريح , نيرومند , مجاني , چپانيدن , پرکردن , اجازه عبور دادن , مجانا فرستادن , معاف کردن , مهر زدن , باطل کردن , مصون ساختن , تحت تاثير قرار دادن , باقي گذاردن , نشان گذاردن , تاثير کردن بر , نشان , اثر , نقش , طبع , خوک ابي , گوساله ماهي , تضمين , مهر کردن , صحه گذاشتن , مهر و موم کردن , بستن , درزگيري کردن , پوزه , خرطوم فيل , پوزه دراز جانور , سرلوله اب , لوله کتري وغيره , پوزه زدن به
اختتام، انتها، پایان، تکمیل، تمام، فرجام ≠ بدو
۱. اختتام، انتها، پایان، تکمیل، تمام، فرجام ≠ بدو
۲. مختوم
۳. ترحیم، مراسم یابود، مراسم سوگواری
۴. مهر کردن، مهر نهادن
ختم . [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سربنان بخش زرند کرمان واقع در 52 هزارگزی شمال خاوری زرند و هشتهزارگزی خاور راه مالرو زرند- راور. این ناحیه کوهستانی و سردسیر دارای شصت سکنه میباشد که فارسی زبانند. آب آنجا از قنات و محصولاتش غلات و حبوبات است اهالی به کشاورزی گذران میکنند و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج هشتم ).
فردوسی .
خاقانی .
خاقانی .
سعدی (گلستان ).
(مثنوی ).
نظامی .
خاقانی .
نظامی .
ختم . [ خ َ ] (ع مص ) مهر کردن چیزی . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (از منتهی الارب ). || پوشانیدن دهان ظرف غذا یا شراب بگل یا موم تا نه از آن چیزی خارج شود و نه بدان چیزی داخل . منه : لیسقون من رحیق مختوم . (از معجم الوسیط). || مهر کردن نامه . امضاء کردن نامه با انگشتری . (از اقرب الموارد) (متن اللغة) (معجم الوسیط). منه : ختم الکتاب و علی الکتاب . || مهر نهادن بر دل کسی تا فهم نکند بچیز و بر نیاید از آن چیزی . (از منتهی الارب ) (متن اللغة) (معجم الوسیط) : ختم اﷲ علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوة. (قرآن 7/2). || رسیدن به آخر چیزی (از منتهی الارب ). و چون : هذاالمرهم ... دواء «نافعاً»... فی ختم الجراحات و ادمالها. (ابن البیطار). || تمام گردانیدن و تمام خواندن آن . (از منتهی الارب ) (متن اللغة) (اقرب الموارد). منه : ختم الکتاب و نحوه . || تمام گردانیدن . و خواندن همه ٔ قرآن . (دهار) (زوزنی ): ختم القرآن . || بستن در خود بر دیگری . اعراض کردن . رو نشان ندادن . (از معجم الوسیط). منه : ختم بابه علی فلان ؛ ای اعرض عنه . (از متن اللغة). || برگزیدن کسی بر دیگری . برکشیدن . در خانه خود بر دیگری گشودن . منه : ختم بابه له ؛ ای آثره علی غیره . (از معجم الوسیط) (متن اللغة). || آب نخستین بکشت دادن . اولین آب بزراعت دادن . پس از تخم افکندن اولین آب به روی کشت بستن . (از معجم الوسیط)(متن اللغة). منه : ختم الزرع . || گرد آوردن زنبوران اندک موم رقیق تراز موم لانه و مالیدن وی بر لانه . (از منتهی الارب ).
ختم . [ خ َ ت َ ] (ع اِ) مهر. انگشتری . (از منتهی الارب ) (متن اللغة).
ختم . [ خ ُ ت ُ ] (ع اِ) ج ِ خِتام که جای پیوند مفاصل اسب است . (از منتهی الارب ) (متن اللغة) (معجم الوسیط). || ج ِ خِتام و آن گلی است که بدان نامها مهر کنند. (از متن اللغة) .
۱. مجلس سوگواری و یادبودی که پس از مردن کسی برای او برپا میکنند.
۲. پایان؛ انجام؛ آخر.
۳. (اسم مصدر) به پایان رسیدن؛ پایان یافتن؛ تمام شدن.
۴. [مجاز] قرآن یا دعایی که تمامی آن در یک مجلس خوانده میشود.
۵. (صفت) بسیار زرنگ و حقهباز: ختم روزگار.
۶. (اسم مصدر) [قدیمی] مهر کردن نامه یا چیز دیگر.
〈 ختم قرآن: تلاوت قرآن از ابتدا تا انتها.