مترادف خبره : آزموده، آگاه، استاد، بصیر، خبیر، زبردست، کارآمد، کاردان، کارکشته، کارشناس، ماهر، متخصص، مطلع
متضاد خبره : تازه کار، ناآزموده
برابر پارسی : کارشناس، آگاه، زبردست، کارآزموده
expert
ace, au fait, authority, expert, cognoscente, connoisseur, judge, experienced, familiar, past master, swell, master, versed, well-grounded, well-versed, wizard
آزموده، آگاه، استاد، بصیر، خبیر، زبردست، کارآمد، کاردان، کارکشته، کارشناس، ماهر، متخصص، مطلع ≠ تازهکار، ناآزموده
خبره . [ خ َ ب ِ رَ ] (اِخ ) آبی است از آن بنی ثعلبةین سعد از حمی [ قرقگاه ] ربذه . || نام چاهی است از آن اشجع نزد این آب . || نام نخستین علامت این قرقگاه [ قرقگاه ربذة ] از طرف مدینه . (از معجم البلدان ).
خبره . [ خ َ ب ِ رَ ] (ع اِ) زمینی که در آن گیاه سدر روید. (از معجم البلدان یاقوت ).
خبره . [ خ َ رَ ] (ص ) محکم . استوار. || پیچیده . خَبْوَه . (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || (اِمص ) سنجش . حساب . (از ناظم الاطباء). رجوع به خِبرِه شود.
خبره . [ خ ِ رَ / رِ ] (اِمص ) سنجش . حساب . (از ناظم الاطباء). || (ص ) کارشناس .
خبرة. [ خ ِ رَ ] (ع اِمص ) دانش . آگاهی . بصیرت . (از معجم الوسیط) (از متن اللغة).
خبرة. [ خ ُرَ ] (ع مص ) آگاهی یافتن . معرفت پیدا کردن . (از متن اللغة). || (اِ) آنچه از چیزی تقدیم میشود. (از معجم الوسیط). || گوشتی که شخص برای اهل خود خرد. || ثرید با چربی . || سفر. || کاسه ای که در آن نان و گوشت است و میان چهار تا پنج تن قرار دارد. || گوسفندی که بچند تن بفروش میرسانند و گوشت آنرا هرکس بقدر پولی که میپردازد برمیدارد. (از متن اللغة). || قسمتی که انسان از غذا برمیدارد. (از معجم الوسیط). || غذایی که مسافر بجهت زاد با خود برمیدارد. || قسمتی از گوشت گوسفند یا ماهی . || پشم نیکو از اولین برش . (از متن اللغة). || کارشناس . (یادداشت بخط مؤلف ).
کارشناس، زبردست