کلمه جو
صفحه اصلی

خبره


مترادف خبره : آزموده، آگاه، استاد، بصیر، خبیر، زبردست، کارآمد، کاردان، کارکشته، کارشناس، ماهر، متخصص، مطلع

متضاد خبره : تازه کار، ناآزموده

برابر پارسی : کارشناس، آگاه، زبردست، کارآزموده

فارسی به انگلیسی

expert


virtuoso, ace, au fait, authority, expert, cognoscente, connoisseur, judge, experienced, familiar, past master, swell, versed, well-grounded, well-versed, wizard, shark, sharp

ace, au fait, authority, expert, cognoscente, connoisseur, judge, experienced, familiar, past master, swell, master, versed, well-grounded, well-versed, wizard


فارسی به عربی

خبیر , ذواق , ناقد ، إخْتصائِی (اِخْتصاصی )

مترادف و متضاد

expert (اسم)
ممیز، متخصص، خبره، کارشناس، ویژه گر، ویژه کار

connoisseur (اسم)
خبره

taster (اسم)
خبره، چشنده، مزه سنج

آزموده، آگاه، استاد، بصیر، خبیر، زبردست، کارآمد، کاردان، کارکشته، کارشناس، ماهر، متخصص، مطلع ≠ تازه‌کار، ناآزموده


فرهنگ فارسی

آگاهی داشتن بحقیقت وکنه چیزی و آزموده بودن درکار
(مصدر ) ۱ - دانستن حقیقت و کنه چیزی را. ۲ - ( اسم ) شناخت . ۳ - ( صفت ) آگاه مطلع بصیر: (( فلانی خبر. کار است ) ) ۴ - معرفتی است که بطریق تجربه و تفتیش به آن توان رسید .
آبی است از آن بنی ثعلبه بن سعد از حمی ربذه .

فرهنگ معین

(خِ یا خُ رِ ) [ ع . خبرة ] ۱ - (مص م . ) دانستن حقیقت و کنه چیزی را. ۲ - (ص . ) آگاه ، دانا.

لغت نامه دهخدا

خبره. [ خ َ رَ ] ( ص ) محکم. استوار. || پیچیده. خَبْوَه. ( از برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). || ( اِمص ) سنجش. حساب. ( از ناظم الاطباء ). رجوع به خِبرِه شود.

خبره. [ خ ِ رَ / رِ ] ( اِمص ) سنجش. حساب. ( از ناظم الاطباء ). || ( ص ) کارشناس.

خبره. [ خ َ ب ِ رَ ] ( ع اِ ) زمینی که در آن گیاه سدر روید. ( از معجم البلدان یاقوت ).

خبره. [ خ َ ب ِ رَ ] ( اِخ ) آبی است از آن بنی ثعلبةین سعد از حمی [ قرقگاه ] ربذه. || نام چاهی است از آن اشجع نزد این آب. || نام نخستین علامت این قرقگاه [ قرقگاه ربذة ] از طرف مدینه. ( از معجم البلدان ).

خبره . [ خ َ ب ِ رَ ] (اِخ ) آبی است از آن بنی ثعلبةین سعد از حمی [ قرقگاه ] ربذه . || نام چاهی است از آن اشجع نزد این آب . || نام نخستین علامت این قرقگاه [ قرقگاه ربذة ] از طرف مدینه . (از معجم البلدان ).


خبره . [ خ َ ب ِ رَ ] (ع اِ) زمینی که در آن گیاه سدر روید. (از معجم البلدان یاقوت ).


خبره . [ خ َ رَ ] (ص ) محکم . استوار. || پیچیده . خَبْوَه . (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || (اِمص ) سنجش . حساب . (از ناظم الاطباء). رجوع به خِبرِه شود.


خبره . [ خ ِ رَ / رِ ] (اِمص ) سنجش . حساب . (از ناظم الاطباء). || (ص ) کارشناس .


خبرة. [ خ ِ رَ ] (ع اِمص ) دانش . آگاهی . بصیرت . (از معجم الوسیط) (از متن اللغة).


خبرة. [ خ ُرَ ] (ع مص ) آگاهی یافتن . معرفت پیدا کردن . (از متن اللغة). || (اِ) آنچه از چیزی تقدیم میشود. (از معجم الوسیط). || گوشتی که شخص برای اهل خود خرد. || ثرید با چربی . || سفر. || کاسه ای که در آن نان و گوشت است و میان چهار تا پنج تن قرار دارد. || گوسفندی که بچند تن بفروش میرسانند و گوشت آنرا هرکس بقدر پولی که میپردازد برمیدارد. (از متن اللغة). || قسمتی که انسان از غذا برمیدارد. (از معجم الوسیط). || غذایی که مسافر بجهت زاد با خود برمیدارد. || قسمتی از گوشت گوسفند یا ماهی . || پشم نیکو از اولین برش . (از متن اللغة). || کارشناس . (یادداشت بخط مؤلف ).


فرهنگ عمید

۱. متخصص، کارشناس.
۲. (اسم مصدر ) [قدیمی] = خبرت

دانشنامه عمومی

خبره (فیروزآباد)، روستایی از توابع بخش میمند شهرستان فیروزآباد در استان فارس ایران است.
این روستا در دهستان دادنجان قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۰۰ نفر (۲۲خانوار) بوده است.

فرهنگ فارسی ساره

کارشناس، زبردست


جدول کلمات

ماهر

پیشنهاد کاربران

آزموده، آگاه، استاد، بصیر، خبیر، زبردست، کارآمد، کاردان، کارکشته، کارشناس، ماهر، متخصص، مطلع

دانشمند و عالم

اهل فن


کلمات دیگر: