مترادف خاموش : بی فروغ، بی نور، خموش، ساکت، صامت، هش ، آرام، کم حرف، بی صدا، اصم، بی زبان، گنگ ، منطفی، کشته ، قطع، ناروشن
متضاد خاموش : شلوغ، گویا، روشن
silent, extinct, off, hush!
dormant, dumb, extinct, mum, mute, out, quiescent, quiet, silent, slumberous, speechless, standing, still
بیفروغ، بینور ≠ شلوغ
خموش، ساکت، صامت، هش ≠ آرام، کمحرف، بیصدا
۱. بیفروغ، بینور
۲. خموش، ساکت، صامت، هش ≠ شلوغ
۳. آرام، کمحرف، بیصدا
۴. اصم، بیزبان، گنگ ≠ گویا
۵. منطفی، کشته ≠ روشن
۶. قطع، ناروشن
وضعیتی که در آن شناسههای نوری یک شناوه یا فانوس دریایی روشن نباشد
خاموش . (اِخ ) ابن مظفرالدین ازبک . وی پس از پدرش مظفرالدین ازبک که در قلعه ٔ النجق بقولنج درگذشت با کمک قراجه ، غلام پدرش ، مدتی کرّ و فرّ کرد ولی کار بجائی نرسید. (از تاریخ گزیده ص 478). بنابرنقل تاریخ مغول نام او اتابک قزل ارسلان بن اوزبک است و چون کر و گنگ بوده او را خاموش می گفتند. (تاریخ مغول ص 126).
خاموش . (اِخ ) ابوحاتم احمدبن الحسن بن محمد البزار الرازی معروف بخاموش از ابوالفرج احمدبن محمدبن احمدبن موسی الصامت حدیث کرد. (از انساب سمعانی ص 348).
خاموش . (اِخ ) صالح . یکی از شعرای پارسی زبان و دارای مجموعه ای بشعر فارسی است که حاوی چهارده قصیده است . این قصاید در مدح چهارده معصوم در 66 صفحه ٔ بزرگ تنظیم شده ولی اشعاری سست و سخیف است . (از الذریعه الی تصانیف الشیعه تألیف آقابزرگ طهرانی قسم 1 جزء 9 ص 285).
فردوسی .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
سعدی .
حافظ.
ناصرخسرو.
سعدی .
سعدی .
محتشم .
۱. ویژگی چیزی که شعله، گرمی، روشنایی، یا جریان برق آن از میان رفته باشد.
۲. ساکت؛ بیصدا.
۳. (قید) به طور آرام.
۴. (شبه جمله) ساکت باش.
〈 خاموش شدن: (مصدر لازم)
۱. قطع شدن جریان برق در وسایل برقی.
۲. ساکت شدن؛ دم فروبستن.
۳. فرونشستن و از میان رفتن شعلۀ آتش یا چراغ.
〈 خاموش کردن (ساختن، گردانیدن): (مصدر متعدی)
۱. قطع کردن جریان برق در وسایل برقی.
۲. ساکت کردن؛ از سخن بازداشتن؛ از آواز یا گفتار بازداشتن: ◻︎ کسی سیرت آدمی گوش کرد / که اول سگ نفس خاموش کرد (سعدی۱: ۱۴۵).
۳. فرونشاندن آتش یا چراغ.
تکیه ای: xâmus
طاری: xâmus
طامه ای: xâmus
طرقی: xâmus
کشه ای: xâmus
نطنزی: xâmus