مترادف خبط : اشتباه، تقصیر، خطا، خطیئه، سهو، شبهه، غلط، قصور، کژروی، گناه، لغزش، آشفتگی، پریشانی، شوریدگی، اختلال
برابر پارسی : لغزش، کژروی، کج روی
mistake
misstep
اشتباه، تقصیر، خطا، خطیئه، سهو، شبهه، غلط، قصور، کژروی، گناه، لغزش
آشفتگی، پریشانی، شوریدگی، اختلال
۱. اشتباه، تقصیر، خطا، خطیئه، سهو، شبهه، غلط، قصور، کژروی، ، گناه، لغزش
۲. آشفتگی، پریشانی، شوریدگی، اختلال
مولوی .
خبط. [ خ َ ] (ع مص ) سخت زدن کسی را . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از تاج العروس ) (ازاقرب الموارد). || سخت پا سپر کردن چیزی را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). سخت زیر پا لگد مال کردن . وطئه وطاً شدیداً. (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). || زدن شتر دست خود را بر زمین . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از اقرب الموارد) (تاج العروس ). || بشمشیر زدن قوم را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از معجم الوسیط) (از متن اللغة) (از تاج العروس ). || بعصا برگ درخت ریختن . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از تاج العروس ). || برگزاف و بیراه رفتن بشب . (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). || بدیوانگی و اذیت داشتن دیو فلان را. (از متن اللغة) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || داغ خباط بر سرین شتر یا بر روی آن نهادن . (منتهی الارب ) (متن اللغة) (معجم الوسیط) (اقرب الموارد). || انداختن کسی خود را تا بخواب رود آنجا که هست . (از منتهی الارب ) (متن اللغة) (اقرب الموارد) (معجم الوسیط) (تاج العروس ). || احسان خواستن از کسی بدون قرابت و سابقه ٔ احسان . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (متن اللغة) || بخیر احسان کردن با کسی بدون قرابت و سابقه ٔ احسان . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (متن اللغة). || استاده شدن . || انعام کردن کسی را با شناختگی . || بر غیر نظام کاری کردن و قولی گفتن . (از منتهی الارب ). منه : هو یخبط خبط عشواء. || زکام شدن مرد پیش از سرما. در این مورد فعل بصورت مجهول بکار میرود. (از منتهی الارب ). || دق الباب کردن . (از معجم الوسیط).
خبط. [ خ َ ب َ ] (اِخ ) نام موضعی است مر جُهَینَه را بر مسافت پنج روز راه از مدینه . (از منتهی الارب ). یاقوت این ناحیه را چنین وصف میکند نام محلی به سرزمین جُهَینَه و بقبله آن است .بین این ناحیه و مدینه پنج روز راه است و محل آن درکنار دریا می باشد. (از معجم البلدان یاقوت حموی ).
- سریة الخبط ؛ نام جوقی از لشکریان است که حضرت رسول بسوی خبط که حیی از جهینه است فرستاده است .
خبط. [ خ َ ب َ ] (ع اِ) برگی که از درخت ریخته خشک گردانند و ساییده با آرد و مانند آن آمیخته و با آب سرشته شتر را خورانند. (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) || هر برگ که از درخت زده باشند. (از معجم الوسیط) (از منتهی الارب ). || آنچه ستوران آنرا پا سپر کرده و شکسته باشند. (از منتهی الارب ). آنچه ستوران آنرا لگدمال کرده باشند. (از متن اللغة).
خبط. [ خ ِ ] (ع اِ) آب کمی که در حوض باقی می ماند . (از معجم الوسیط).
خبط. [ خ ِ ب َ ] (ع اِ) ج ِ خبطة. رجوع به خبطة شود.
خبط. [ خ ُ ] (ع اِ) ج ِ اخبط. رجوع به اخبط شود.
خبط. [ خ ُ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ خباط و خبیط.
سهو؛ اشتباه.
〈 خبط دماغ: جنون.
〈 خبط کردن: (مصدر لازم) اشتباه کردن؛ به خطا افتادن.