مترادف حرام کردن : تحریم کردن، حرام دانستن، ضایع کردن، نابود ساختن، نفله کردن، تباه ساختن
حرام کردن
مترادف حرام کردن : تحریم کردن، حرام دانستن، ضایع کردن، نابود ساختن، نفله کردن، تباه ساختن
فارسی به انگلیسی
to declare unlawful, to forbid(the eating or drinking of )
idle, interdict, misspend, squander, trifle, waste
فارسی به عربی
نفایة
مترادف و متضاد
تحریم کردن، حرام دانستن
ضایع کردن، نابود ساختن
نفله کردن، تباه ساختن
۱. تحریم کردن، حرام دانستن
۲. ضایع کردن، نابود ساختن
۳. نفله کردن، تباه ساختن
ضایع کردن، ضعیف شدن، سیاه کردن، مصرف کردن، از بین رفتن، هرز دادن، حرام کردن، بیهوده تلف کردن، نیازمند کردن، بی نیرو و قوت کردن
فرهنگ فارسی
(مصدر ) ۱ - ممنوع کردن عملی را تحریم . ۲ - بیهوده از بین بردن چیزی را .
لغت نامه دهخدا
حرام کردن. [ ح َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) منع کردن. تحریم. حظر. ( ترجمان عادل ) ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ). اِبسال. ( تاج المصادر بیهقی ). نهی. حجر. احرام. تحریج. بازداشت. بازداشتن. منع : و ما [ مسعود ] حرمت بزرگ او را، این بقعت بر خود حرام کردیم ، جز به زیارت اینجا نیاییم. ( تاریخ بیهقی ص 257 ).
حلال کردم بر خویشتن فراق حرام
حرام کردم بر خویشتن وصال حلال
که در وصال بود انده از نهیب فراق
که در فراق بود شادی از امید وصال.
بسوی خویش مر آنرا حرام باید کرد.
و آنْت گفتا بجوش و پُر کُن طاس.
هرچه مادون کردگار عظیم.
نظر حرام بکردند و خون خلق حلال.
حلال نیست که بر دوستان حرام کنند.
و آن تلذذ بر او حرام کند.
حلال کردم بر خویشتن فراق حرام
حرام کردم بر خویشتن وصال حلال
که در وصال بود انده از نهیب فراق
که در فراق بود شادی از امید وصال.
قطران.
بقصد و عمد چو چیزی حلال دارد دهربسوی خویش مر آنرا حرام باید کرد.
ناصرخسرو.
اینْت مسکر حرام کرد چو خوک و آنْت گفتا بجوش و پُر کُن طاس.
ناصرخسرو.
جمله بر خود حرام کرده بدی هرچه مادون کردگار عظیم.
ناصرخسرو.
جماعتی که نظر را حرام میگویندنظر حرام بکردند و خون خلق حلال.
سعدی.
که گفت در رخ زیبا حلال نیست نظرحلال نیست که بر دوستان حرام کنند.
سعدی.
چارپائی برآورد آوازو آن تلذذ بر او حرام کند.
سعدی.
|| حرام کردن پوست ؛ ناپیراستن آن. || تلف و تباه کردن چیزی نه برای نتیجه و فائده.جدول کلمات
تحریم
پیشنهاد کاربران
محجر ساختن
( مصدر ) محجور کردن ممنوع ساختن : اگر از کتاب لعنی و سبی نسبت بصحاب. کبار مشهود افتد مواخذ. شدید کنم و کتابها محجر سازم . . .
( مصدر ) محجور کردن ممنوع ساختن : اگر از کتاب لعنی و سبی نسبت بصحاب. کبار مشهود افتد مواخذ. شدید کنم و کتابها محجر سازم . . .
کلمات دیگر: