کلمه جو
صفحه اصلی

چرخیدن


مترادف چرخیدن : حرکت دورانی داشتن، چرخ خوردن، چرخ زدن، دور خودگردیدن، گردیدن، گشتن، پیچیدن، اداره شدن، پرسه زدن، این سو و آن سو رفتن، جریان داشتن، تکرار شدن

فارسی به انگلیسی

to rotate, to spin, to turn, to whirt


circle, circulate, compass, eddy, gyrate, reel, revolve, rotate, round, swirl, turn, wheel


to rotate, to spin, to turn round and round, to whirl, swivel, circle, circulate, compass, eddy, gyrate, reel, revolve, swirl, turn, wheel, to turn, to whirt

فارسی به عربی

بکرة , تحول , دوارة , دور , دوران , دورة , طاحونة , عجلة

مترادف و متضاد

حرکت دورانی‌داشتن، چرخ خوردن، چرخ زدن، دور خودگردیدن، گردیدن، گشتن


پیچیدن


اداره‌شدن


پرسه زدن، این‌سو و آن‌سو رفتن


جریان داشتن، تکرار شدن


roll up (فعل)
اندوختن، جمع کردن، چرخیدن

turn (فعل)
عطف کردن، تغییر دادن، بر گرداندن، پیچاندن، وارونه کردن، تبدیل کردن، خیش زدن، خیش کشیدن، منحرف شدن، معطوف داشتن، چرخ زدن، پشت و رو کردن، تاه زدن، گشتن، گرداندن، معکوس کردن، پیچ خوردن، چرخیدن، تغییر جهت دادن، چرخ خوردن، دگرگون ساختن

twirl (فعل)
چرخیدن

whirl (فعل)
حرکت کردن، چرخیدن، چرخانیدن

swing (فعل)
تلو تلو خوردن، نوسان کردن، بدار اویخته شدن، تاب خوردن، چرخیدن، تاب دادن، اونگان شدن یا کردن

reel (فعل)
تلو تلو خوردن، چرخیدن، گیج خوردن، یله رفتن

pivot (فعل)
چرخیدن، روی چیزی چرخیدن، روی پاشنه گشتن، چرخاندن، روی پاشنه چرخیدن

rotate (فعل)
سیر کردن، چرخ زدن، چرخیدن، چرخاندن، دوران کردن، بر محور خود گردیدن

wheel (فعل)
گرداندن، چرخیدن

wry (فعل)
خم کردن، پیچ خوردن، چرخیدن، به اطراف چرخاندن، دهن کجی کردن، اریب شدن

twist (فعل)
خم کردن، پیچاندن، پیچیدن، تابیدن، پیچ دادن، پیچ دار کردن، تاب خوردن، چرخیدن، تاب دادن

trundle (فعل)
گشتن، سنگین حرکت کردن، چرخیدن، غلتاندن، تراندن، غل خوردن

revolve (فعل)
تغییر کردن، دور زدن، گردش کردن، سیر کردن، چرخیدن، گردیدن

trill (فعل)
لرزیدن، چهچه زدن، جاری شدن، روان شدن، چرخیدن، با تحریر خواندن، پیچانیدن

spin (فعل)
خیط و پیت کردن، چرخ زدن، فر زدن، چرخیدن، چرخاندن، ریسیدن، رشتن، تنیدن، به درازا کشاندن

troll (فعل)
گشتن، سراییدن، دایره وار حرکت کردن، چرخیدن، چرخاندن

slue (فعل)
چرخیدن، بدور محور ثابتی گشتن

۱. حرکت دورانیداشتن، چرخ خوردن، چرخ زدن، دور خودگردیدن، گردیدن، گشتن
۲. پیچیدن
۳. ادارهشدن
۴. پرسه زدن، اینسو و آنسو رفتن
۵. جریان داشتن، تکرار شدن


فرهنگ فارسی

چرخ خوردن، چرخ زننده، گردنده، چرخنده
( مصدر ) ( چرخید چرخد خواهد چرخید
رقصیدن . یا دایر بودن موسسه ای یا اداره ای .

فرهنگ معین

(چَ دَ ) (مص ل . ) دور خود یا چیزی گردیدن .

لغت نامه دهخدا

چرخیدن. [ چ َ دَ ] ( مص ) چرخ زدن. گرد گردیدن. چون سنگ آسیا بدور خویش گشتن. مانند گردباد به گرد خویش درآمدن. گردیدن. بر یک جای گردیدن به گرد خویش. چرخ خوردن بدور خود یا بدور چیزی یا کسی. || رقصیدن. چرخ زدن از روی شوق و شعف. || راه رفتن بیهوده و بدون قصد.بی قصدی و کاری از سوئی بسوئی رفتن. ول گشتن. پرسه زدن. || دایر بودن مؤسسه ای یا اداره ای.

فرهنگ عمید

دور خود یا دور چیزی گردیدن، چرخ زدن، چرخ خوردن.

واژه نامه بختیاریکا

با خَردِن؛ وا لورتستِن؛ به دِر اَوُدِن؛ جَرِستِن
به گشت بیدن

پیشنهاد کاربران

به دور افتادن ؛ بگردش درآمدن. گردش کردن.

قلایان

surfing
the activity of moving from site to site on the Internet.
"why share your internet connection with people surfing and chatting?"

گردیدن

دوران، حرکت دورانی داشتن، چرخ خوردن، چرخ زدن، دور خودگردیدن، گردیدن، گشتن، پیچیدن، اداره شدن، پرسه زدن، این سو و آن سو رفتن، جریان داشتن، تکرار شدن

ring
چرخیدن، چرخ زدن ( دور )
dogs were ringing the herd
سگ ها دور گله چرخ می زدند.

چرخ خوردن

تنوره کشیدن . [ ت َ رَ / رِ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) در حال چرخیدن به هوا پریدن . ( فرهنگ فارسی معین ) . به هوا برشدن دیو و جادو، بی بال و پر. دواریدن . در افسانه های قدیمی ، بر هوا شدن دیو بی بال و پری ، راست بسوی بالا. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : دیوان تنوره می کشند و به آسمان می روند. ( فرهنگ فارسی معین ) . رجوع به ماده ٔ قبل و تنوره شود.


کلمات دیگر: