کلمه جو
صفحه اصلی

خبرگی


مترادف خبرگی : استادی، اهلیت، بصیرت، تجربه، تسلط، حذاقت، زبردستی، کارشناسی، مهارت

متضاد خبرگی : ناآزمودگی

فارسی به انگلیسی

expertise, expertness, familiarity, mastery

مترادف و متضاد

استادی، اهلیت، بصیرت، تجربه، تسلط، حذاقت، زبردستی، کارشناسی، مهارت ≠ ناآزمودگی


competence (اسم)
شایستگی، لیاقت، صلاحیت، سررشته، کفایت، خبرگی

expertise (اسم)
خبرگی

experience (اسم)
ازمایش، خبرگی، مکتب، تجربه، ورزیدگی، اروین، ازمودگی، کارازمودگی

فرهنگ فارسی

حالت خبره بودن با اطلاعی از امری

لغت نامه دهخدا

خبرگی. [ خ ُ / خ ِ رَ / رِ ] ( حامص ) حالت خبره بودن. بااطلاعی از امری. باخبری از چیزی. کارشناسی. ( یادداشت بخط مؤلف ).

پیشنهاد کاربران

حرفه ای بودن، استادی، مهارت


کلمات دیگر: