کلمه جو
صفحه اصلی

چروک


مترادف چروک : چین، شکن، شکنج، کرس

فارسی به انگلیسی

furrow, pucker, rumple, seam, wrinkle, shrinkage, crimp

shrinkage


furrow, pucker, rumple, seam, wrinkle


فارسی به عربی

تجعیدة

مترادف و متضاد

wrinkle (اسم)
چین، چروک، چین خوردگی، اژنگ

pucker (اسم)
چین، جمع شدگی، چروک

shrinkage (اسم)
انقباض، چروک، چروک خوردگی، اب رفتگی

plica (اسم)
چین، شکن، تاه، چروک

puckery (صفت)
چروک

rotten (صفت)
ضایع، فاسد، خراب، پوسیده، چروک، زنگ زده، روبفساد

wizen (صفت)
خشکیده، لاغر، چروک، پژمردهیا پلاسیده

چین، شکن، شکنج، کرس


فرهنگ فارسی

چین وشکن، چین وشکن که درپارچه یالباس پیداشود
( اسم ) نان
مولف مر آت البلدان نویسد : مزعه ایست جدید النسق از مزارع زنجان رود خمسه که زراعتش غله است .

فرهنگ معین

(چُ ) (اِ. ) چین و شکن روی پارچه یا پوست بدن .

لغت نامه دهخدا

چروک . [ چ َ ] (ترکی ، اِ) چُرَک . مطلق نانرا گویند، خواه نان گندم باشد و خواه نان جو و ارزن و برنج و بلوط و مانند آن . (برهان ) . نانرا گویند از هر چه پخته باشند چه گندم چه جو، چه ارزن ، چه بلوط. (انجمن آرا) (آنندراج ). در بعضی از فرهنگ ها نوشته اند که نان باشد. (جهانگیری ). مطلق نان . (سروری ). نان خواه از گندم باشد و یا جو و ارزن و برنج و بلوط و جز آن . (ناظم الاطباء). نان . (فرهنگ نظام ). || نانی را نیز گفته اند که در ته انبان گذارند به جهت توشه ٔ راه . (ناظم الاطباء). || بعضی گویند، نانی است که آنرا بجهت اشکنه تریت کنند و ریزه ریزه سازند. (برهان ). در بعضی فرهنگها چنان مرقوم است که نانی است که طباخان او را ترتیب کنندکه مانند اشکنه و فرود کله پاچه بگذارند و در تنور نهند تا نیک پخته شود. (جهانگیری ). نانی که تریت کنند و زیر کله و پاچه بگذارند. (سروری ). نان ریزه ریزه کرده ای که اشکنه از آن ترتیب دهند. (ناظم الاطباء).


چروک. [ چ َ ] ( ترکی ، اِ ) چُرَک. مطلق نانرا گویند، خواه نان گندم باشد و خواه نان جو و ارزن و برنج و بلوط و مانند آن. ( برهان ) . نانرا گویند از هر چه پخته باشند چه گندم چه جو، چه ارزن ، چه بلوط. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). در بعضی از فرهنگ ها نوشته اند که نان باشد. ( جهانگیری ). مطلق نان. ( سروری ). نان خواه از گندم باشد و یا جو و ارزن و برنج و بلوط و جز آن. ( ناظم الاطباء ). نان. ( فرهنگ نظام ). || نانی را نیز گفته اند که در ته انبان گذارند به جهت توشه راه. ( ناظم الاطباء ). || بعضی گویند، نانی است که آنرا بجهت اشکنه تریت کنند و ریزه ریزه سازند. ( برهان ). در بعضی فرهنگها چنان مرقوم است که نانی است که طباخان او را ترتیب کنندکه مانند اشکنه و فرود کله پاچه بگذارند و در تنور نهند تا نیک پخته شود. ( جهانگیری ). نانی که تریت کنند و زیر کله و پاچه بگذارند. ( سروری ). نان ریزه ریزه کرده ای که اشکنه از آن ترتیب دهند. ( ناظم الاطباء ).

چروک. [ چ ُ ] ( اِ ) چین و شکنج و درهم نشسته را گویند. ( برهان ). مرادف چین است که چین و چروک و شکنج گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). چین و شکنج و تا. ( ناظم الاطباء ). شکن و چین. ( فرهنگ نظام ). چین و شکنی که در پوست بدن یا جامه یا پارچه و امثال آن پدید آید. کلمه عامیانه ای به معنی چین و شکنج. شکن و نورد. در اصطلاح مردم خراسان ؛ شکن ناک شدن اندام بر اثر لاغری. ناصافی جامه. چین و شکنی که در پوست دست یا صورت بر اثر پیری یا لاغری پدید آید. || ( ص ) بترکی ، بمعنی پوسیده و از هم رفته باشد. ( برهان ). پوسیده و فرسوده. ( ناظم الاطباء ).

چروک. [ ] ( اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «مزرعه ایست جدیدالنسق از مزارع زنجان رود خمسه که زراعتش غله است و ساکنین آن شصت خانوار و از طایفه دویرن میباشند». ( از مرآت البلدان ج 4 ص 223 ).

چروک . [ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «مزرعه ایست جدیدالنسق از مزارع زنجان رود خمسه که زراعتش غله است و ساکنین آن شصت خانوار و از طایفه ٔ دویرن میباشند». (از مرآت البلدان ج 4 ص 223).


چروک . [ چ ُ ] (اِ) چین و شکنج و درهم نشسته را گویند. (برهان ). مرادف چین است که چین و چروک و شکنج گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). چین و شکنج و تا. (ناظم الاطباء). شکن و چین . (فرهنگ نظام ). چین و شکنی که در پوست بدن یا جامه یا پارچه و امثال آن پدید آید. کلمه ٔ عامیانه ای به معنی چین و شکنج . شکن و نورد. در اصطلاح مردم خراسان ؛ شکن ناک شدن اندام بر اثر لاغری . ناصافی جامه . چین و شکنی که در پوست دست یا صورت بر اثر پیری یا لاغری پدید آید. || (ص ) بترکی ، بمعنی پوسیده و از هم رفته باشد. (برهان ). پوسیده و فرسوده . (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

۱. = چروکیدن
۲. (اسم ) چین و شکنی که در پارچه، لباس، یا پوست بدن پیدا می شود.

گویش اصفهانی

تکیه ای: čeliz
طاری: čürük
طامه ای: čuruk
طرقی: čuruk
کشه ای: čiliz
نطنزی: čuruk


گویش مازنی

/cherrook/ شاشو

شاشو


واژه نامه بختیاریکا

کِر
لِپ؛ کِر و کول

جدول کلمات

کیس, چین و شکن

پیشنهاد کاربران

چین و شکنی که در پارچه و لباس بعلت نشستن و یا شستن و خشک کردن و یا هر علت دیگری بوجود می آید که در گویش شهرستان بهاباد به جای آن از واژه ی ی کرچو korchu استفاده می شود.

آبشار در زبان مُلکی گالی



کلمات دیگر: