machine - made, circular, churned, [n.] carter
چرخی
فارسی به انگلیسی
cyclo-
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
شهرت شیخ یعقوب چرخی که از دهی از مضافات غزنین بنام چرخ بوده است .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
ز سوز جگر آتشی برفروخت
نهم اطلس سبز چرخی بسوخت.
گهی که شاهد والا درآید از در ما.
اگر مرد خدا آن عام چرخی است
بلاشک آسیا معروف کرخی است .
|| در تداول عوام ، آنکه متاعی را بر روی چرخ بگرداند و برای فروش عرضه کند یا کسی که آب بوسیله چرخ و ارابه به خانه ها برد. صاحب چرخ. || آسمانی. فلکی. هر چیز منسوب به چرخ.( فرهنگ نظام ). رجوع به چرخ شود. || نفطانداز. چنانکه ابن بطوطه نویسد: «و یخدم فی المرکب منها ( بالصین ) الف رجل منهم البحریة ستمائة و منهم اربعمائة من المقاتلة تکون فیهم الرماة و اصحاب الدرق و الجرخیة، و هم الذین یرمون بالنفط». ( ابن بطوطة ) :
پر انبوه صندوق پیل نبرد
ز چرخی و از آتش انداز مرد.
|| ادبخانه و مستراح را نیز گویند. ( برهان ) ( آنندراج ). مستراح و فرناک و ادبخانه. ( ناظم الاطباء ). مبال. متوضا. آبریز. خلا. || نوعی از آتشبازی. ( ناظم الاطباء ). || چرخ و فلک. چرخ فلک. || غرغره. ( ناظم الاطباء ). ماسوره. ماشوره. || ابزاری که بدان پنبه دانه را از پنبه جدا سازند. ( ناظم الاطباء ). || طبقی که بروی آن طعام حمل کنند. ( ناظم الاطباء ). || پنجره خانه که دارای شیشه های الوان باشد. ( ناظم الاطباء ).
چرخی . [ چ َ ] (اِخ ) نام یکی ازشعرای قرن پنجم است که از شعرای دربار سامانیان بوده . آقای سعید نفیسی در کتاب «احوال و اشعار رودکی » نویسد: «... و نیز عده ٔ کثیر شعرای دیگر بوده اند که در فرهنگها و مخصوصاً کتبی که از قرن پنجم مانده است نامی از ایشان برده اند و از هرکدام یک یا چند بیت پراکنده مانده است و از قراین پیداست که از شعرای دربارسامانیان بوده اند، مانند ابوالعلاء ششتری و... و چرخی و کیا حسینی قزوینی و...» (از کتاب احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 457). و نیز آقای نفیسی در مجلد سوم کتاب احوال و اشعار رودکی نویسد: «...ولی چنین شاعری درکتابهای دیگر نام نبرده اند و ممکن است فرخی باشد». (از کتاب احوال و اشعار رودکی ج 3 حاشیه ٔ ص 1000).
چرخی .[ چ َ ] (اِخ ) شهرت شیخ یعقوب چرخی ، که از دهی از مضافات غزنین بنام «چرخ » بوده است . رجوع به چرخ شود.
فرهنگ عمید
۲. (اسم، صفت نسبی ) فروشنده ای که کالاهایش بر روی چرخ دستی قرار دارد.
۳. (اسم، صفت نسبی ) [قدیمی] کسی که در سماع به دور خود می چرخد.
۴. ویژگی چیزی که با چرخ تراش داده و صاف و صیقلی شده باشد، مانند ظرف های مسی و برنجی.
۵. [قدیمی] نوعی اطلس و جامۀ ابریشمی نازک.
۶. (صفت نسبی، اسم ) [قدیمی] جنگجویی که با کمان تیر می انداخته است.