کلمه جو
صفحه اصلی

حب


مترادف حب : حبه، دانه، قرص | خلت، دوستی، عشق، محبت، وداد ، سبو

متضاد حب : بغض، عداوت

برابر پارسی : دوستی، مهربانی، مهرورزی

فارسی به انگلیسی

tablet, grain, pill, lump, pellet, love

grain, lump, pellet, pill


grain


love


friendship


pill, berry


فارسی به عربی

هبة

مترادف و متضاد

خلت، دوستی، عشق، محبت، وداد ≠ بغض، عداوت


حبه، دانه، قرص


grain (اسم)
ذره، جو، خرده، شاخه، حالت، دانه، حبوبات، حبه، حب، غله، چنگال، رنگ، رگه، مشرب، دان، تفاله حبوبات، یک گندم معادل 0/0648 گرم

berry (اسم)
دانه، حبه، توت، سته، حب، تخم ماهی، میوه توتی

pill (اسم)
دانه، حب، قرص، حب دارو

۱. خلت، دوستی، عشق، محبت، وداد ≠ بغض، عداوت
۲. سبو


فرهنگ فارسی

دوستی، عشق، مهر، محبت، دانه، دانه گندم، واحدش حبه جمع حبوب، دانه نخود
( اسم ) ظرف سفالین بزرگ که در آن آب کنند سبوی کلان .
قلعه ایست در سرزمین یمن از اعمال سبا و آنرا کوره نامند

فرهنگ معین

(حَ بّ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - هرچیز گرد کوچک که کمابیش به اندازة نخودی باشد، دانه . ۲ - قرص . ج . حبوب ، جج . حبوبات .
(حُ بّ ) [ ع . ] (اِ. ) محبت ، عشق . ،~الوطن میهن دوستی ، وطن پرستی .

(حَ بّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - هرچیز گرد کوچک که کمابیش به اندازة نخودی باشد، دانه . 2 - قرص . ج . حبوب ، جج . حبوبات .


(حُ بّ) [ ع . ] (اِ.) محبت ، عشق . ؛~الوطن میهن دوستی ، وطن پرستی .


لغت نامه دهخدا

حب . [ ح ُب ب ] (ع مص ) استاده گردیدن . || در مشقت افتادن . || خوش و مرغوب نمودن .


حب . [ ح ُب ب ] (ع مص ) بازی کردن . بازی کردن با عشق و محبت . در آغوش کشیدن . عشق ورزیدن . (دزی ج 1).


حب. [ ح َب ب ] ( ع اِ ) دانه. ( دستوراللغة ) ( مهذب الاسماء ) ( ترجمان القرآن ). دان. حبة. ج ،حبوب ، حبان ، حبوبات. آنچه در ثمر بارز باشد و بی غلاف مثل گندم و جو. || تخم. بزر :
مسکن دشمن تو بود و بُوَد
هر زمینی کز او نروید حب.
فرخی.
من به یمگان در نهانم علم من پیدا چنانک
فعل نفس رستنی پیداست اندر بیخ و حب.
ناصرخسرو.
اندیشه کن یکی ز قلمهای ایزدی
در نطفه ها و خایه مرغان و بیخ و حب.
ناصرخسرو.
حبّه مهر تو گر ابر بگیرد پس از آن
از زمین برنزندجز اثر حُب تو حب.
سنائی.
پهلوان چَه را چو ره پنداشته
شوره اش خوش آمده حب کاشته.
مولوی.
همچنان گردد هم اندر دم زمین
سبز کشت از سنبل و حب ثمین.
مولوی.
|| داروهای کوفته و سرشته و به گلوله های خرد به اندازه ماشی تا نخودی و کوچکتر و بزرگتر کرده . ج ، حبوب : گردها و عصاره های لاینحل در آب و بدطعم و بدبو راکه مقدار شربت آن کم باشد با شربت گلیسیرین یا صمغ و یا نشاسته و امثال آن بسرشند سپس حب سازند، و این برای سهولت بلع است که بیمار را از خوردن مایع بدبو و بدطعم معاف میدارد.
- حب کردن ؛ گلوله ساختن داروهای سرشته و کوفته. تحثیر :
همچو مطبوخ است وحب کآن را خوری
تا بدیری شورش و رنج اندری.
مولوی.
ور حب و مطبوخ خوردی ای ظریف
اندرون شد پاک زَاخلاط کثیف.
مولوی.
|| چینه. چنه. || پاره شکسته از قند یا نبات به مقدار بادامی یا بزرگتر: یک حب قند.
مثل حب نبات ؛ نهایت شیرین ( میوه چون انگور شیرین ، هندوانه شیرین ). || بسیار جمیل.
- حب انگور ؛ حبه و شگله و گله آن.
- حب کردن ؛ جدا کردن حب های انگور و مانند آن از خوشه و توده کردن. حبه کردن.
- حب نبات ؛ یک قطعه نبات. یک پاره نبات.

حب. [ ح َب ب ] ( ع اِ ) ج ِ حَبّة.

حب. [ ح َب ب ] ( ع اِ ) مقدار یک جو میانه. ( منتهی الارب ).

حب. [ ح ِب ب ] ( ع ص ) دوست. ( ترجمان القرآن جرجانی ) ( مهذب الاسماء ). حبیب. ج ، احباب ، حُبّان ، حِبّان ، حبوب ، حَبَبة، حُب . || ( اِ ) دوستی. || گوشواره یک دانه. ( اقرب الموارد ).

حب. [ ح ِ ] ( اِ ) در کتب حدیث رمز است از کلمه صاحب.

حب. [ ح ُب ب ] ( ع اِ ) مهر. دوستی. وُدّ. وِداد. مودّت. محبت. دوست داشتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان جرجانی ) ( زوزنی ).دوست ناک شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). مقابل بغض. دشمنی. دشمنانگی :

حب . [ ح َب ب ] (اِخ ) قلعه ایست بنام ، در سرزمین یمن از اعمال سیا و آنرا کوره ایست که «الحبیة» نامند. ابن ابی الدمینة گوید: کوهی است از جهت حضرموت . و قلعه ٔ آنجا را نیز بهمین نام خوانند. صاحب ابرجة گوید: کوهی است بناحیه ٔ بغداد. (معجم البلدان ). || حب قلعه ایست از آن بلقیس .


حب . [ ح َب ب ] (ع اِ) ج ِ حَبّة.


حب . [ ح َب ب ] (ع اِ) مقدار یک جو میانه . (منتهی الارب ).


حب . [ ح َب ب ] (ع اِ) دانه . (دستوراللغة) (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن ). دان . حبة. ج ،حبوب ، حبان ، حبوبات . آنچه در ثمر بارز باشد و بی غلاف مثل گندم و جو. || تخم . بزر :
مسکن دشمن تو بود و بُوَد
هر زمینی کز او نروید حب .

فرخی .


من به یمگان در نهانم علم من پیدا چنانک
فعل نفس رستنی پیداست اندر بیخ و حب .

ناصرخسرو.


اندیشه کن یکی ز قلمهای ایزدی
در نطفه ها و خایه ٔ مرغان و بیخ و حب .

ناصرخسرو.


حبّه ٔ مهر تو گر ابر بگیرد پس از آن
از زمین برنزندجز اثر حُب ّ تو حب .

سنائی .


پهلوان چَه را چو ره پنداشته
شوره اش خوش آمده حب کاشته .

مولوی .


همچنان گردد هم اندر دم زمین
سبز کشت از سنبل و حب ثمین .

مولوی .


|| داروهای کوفته و سرشته و به گلوله های خرد به اندازه ٔ ماشی تا نخودی و کوچکتر و بزرگتر کرده . ج ، حبوب : گردها و عصاره های لاینحل در آب و بدطعم و بدبو راکه مقدار شربت آن کم باشد با شربت گلیسیرین یا صمغ و یا نشاسته و امثال آن بسرشند سپس حب سازند، و این برای سهولت بلع است که بیمار را از خوردن مایع بدبو و بدطعم معاف میدارد.
- حب کردن ؛ گلوله ساختن داروهای سرشته و کوفته . تحثیر :
همچو مطبوخ است وحب کآن را خوری
تا بدیری شورش و رنج اندری .

مولوی .


ور حب و مطبوخ خوردی ای ظریف
اندرون شد پاک زَاخلاط کثیف .

مولوی .


|| چینه . چنه . || پاره ٔ شکسته از قند یا نبات به مقدار بادامی یا بزرگتر: یک حب قند.
مثل حب نبات ؛ نهایت شیرین (میوه چون انگور شیرین ، هندوانه ٔ شیرین ). || بسیار جمیل .
- حب انگور ؛ حبه و شگله و گله ٔ آن .
- حب کردن ؛ جدا کردن حب های انگور و مانند آن از خوشه و توده کردن . حبه کردن .
- حب نبات ؛ یک قطعه نبات . یک پاره نبات .

حب . [ ح ِ ] (اِ) در کتب حدیث رمز است از کلمه ٔ صاحب .


حب . [ ح ِب ب ] (ع ص ) دوست . (ترجمان القرآن جرجانی ) (مهذب الاسماء). حبیب . ج ، احباب ، حُبّان ، حِبّان ، حبوب ، حَبَبة، حُب ّ. || (اِ) دوستی . || گوشواره ٔ یک دانه . (اقرب الموارد).


حب . [ ح ُب ب ] (ع اِ) مهر. دوستی . وُدّ. وِداد. مودّت . محبت . دوست داشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان جرجانی ) (زوزنی ).دوست ناک شدن . (تاج المصادر بیهقی ). مقابل بغض . دشمنی . دشمنانگی :
در حب خدا و رسول و آلش
معروف چو خورشید بر زوالم .

ناصرخسرو.


نرسد بر چنین معانی آنک
حب دنیا رخانْش بشْخاید.

ناصرخسرو.


چون به حب آل زهرا روی شستی روز حشر
نشنود گوشَت ز رضوان جز سلام و مرحبا.

ناصرخسرو.


با دل رنجور در این تنگ جای
مونس من حب رسول است و آل .

ناصرخسرو.


جهان آفرین آفرین کرد با من
به حب علی وآفرین محمد.

ناصرخسرو.


حب دنیا پای بند است ار همه یک سوزن است .

سنائی .


حبه ٔ مهر تو گر ابربگیرد پس از آن
از زمین برنزند جز اثر حُب ّ تو حَب .

سنائی .


گفت با وی جحی که انده چاشت
در دلم حب و بغض کس نگذاشت .

سنائی .


یکی را حب جاه از جاده مستقیم به بیراه افکنده . (کلیله و دمنه ).
- حُباً و کرامةً ؛ دوستی و کرامت باد ترا. سمعاً و طاعةً ؛ بچشم . بدیده ٔ منت .
- حب الوطن ، حب وطن ؛ دوستی میهن . میهن دوستی . وطن پرستی : حب الوطن من الایمان . (حدیث نبوی ).
گر بغربت روم بینی یا ختن
ازدل تو کی رود حب الوطن ؟

مولوی


گنج علم ما ظهر مع ما بطن
گفت از ایمان بود حب الوطن .

بهائی .


- حب شهوانی ؛ حب حیوانی .
- حبک الشی ٔ یعمی و یصم ّ ؛ دوستی تو چیزی را، ترا کور و کر کند.
پس نبیند جمله را با طِم ّ و رِم
حبک الاشیاء یعمی و یصم .

مولوی .


کوری عشق است این کوری ّ من
حب یعمی و یصم است ای حسن .

مولوی .


- حب مال ؛ دوستی تمول .
- حب نفس ؛ خودخواهی .
- حب نوع ؛ نوع پرستی . نوع دوستی .
- حب ولد ؛ تَرَدﱡم . فرزنددوستی

حب . [ ح ُب ب ] (معرب ، اِ) معرب خُنْب . خنب . خمره . خنبره . نیم خم آب . خابیه . (لسان العرب ) (منتهی الارب ). خُم . (منتهی الارب ). سبو یا سبوی کلان . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). تغار که خُم بر آن نهند. || تغار آب . کوزه ٔ بزرگ . سبو یا سبوی کلان . ج ، احباب ، حباب ، حَببة. (جوالیقی ص 120 بنقل از ابوحاتم ).
- حب النحل ؛ کوّاره . کندو. کور. خلیّة. ج ، احباب النحل .
|| چهارچوب که بر آن سبوی گوشه دار (دسته دار) نهند، و منه قولهم : حباً و کرامةً، و کرامت سرپوش سبو باشد. (منتهی الارب ). چهارچوبه که خم دودسته را بر آن نهند. (اقرب الموارد). سه پایه که خم بر آن نهند. (مهذب الاسماء).


فرهنگ عمید

۱. واحد شمارش برخی چیزهای کوچک.
۲. دانۀ گیاهان، بذر.
۳. (پزشکی ) [منسوخ] قرص.
دوستی، محبت، مهر، عشق.

۱. واحد شمارش برخی چیزهای کوچک.
۲. دانۀ گیاهان؛ بذر.
۳. (پزشکی) [منسوخ] قرص.


دوستی؛ محبت؛ مهر؛ عشق.


فرهنگستان زبان و ادب

{pill} [علوم دارویی] فراورده های دارویی به شکل دانه های گرد و کروی شکل کوچک

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] این صفحه مدخلی از نثر طوبی: دائرة المعارف لغات قرآن مجید است
(حب) بفتح حاء دانه مانند جو و گندم و ارزن و هر هسته که میوه برگرد خود ندارد برخلاف «نوی» که هسته است در جوف میوه مانند بادام و پسته و خرما و زردآلو؛ «ان الله فالق الحب والنوی»؛ خداوند شکافنده دانه است و هسته. (سوره انعام/آیه 95)
در آیه دیگر فرمود: «و أنزلنا من المعصرات ماء ثجاجا لنخرج به حبا و نباتا»؛ از ابرهای فشارنده آب ریزان فرستادیم تا به سبب آن دانه و گیاه بیرون آوریم. (سوره نبأ/آیه 15)
هم سبب طبیعی را که خود آفریده است، آورد. در آیه دویم و هم شکافتن را نسبت به خود داد در آیه اول، در شکافتن دانه و هسته قدرت خداوند و حکمت و آیات علم و عنایت او مشاهده می گردد چون به اندازه غذای گیاه نورسته در خود تخم ذخیره نهاده شده است تا دارای ریشه شود و بتواند از زمین غذای خویش فراگیرد. آنگاه تخم را به ریشه و ساقه و برگ منقسم ساخت.
هر یک برای کاری پس از اول می دانست غذای مناسب گیاه نورسیده چیست؟ آن را در دانه ذخیره نهاد و پس از شکفتن آن را منشعب ساخت به چند قسم: قسمی که باید زیر زمین بماند تا جذب غذا کند و قسمی که باید از زمین بیرون آید و شاخ و برگ و گل و میوه و هسته پدید آورد با رگها که راه غذاست و برگ که آلت تنفس است و غیر آن پس طبیعت آلتی است در دست فاعل حکیم که از همه علوم آگاه است وگرنه طبیعت از کجا دانست که نبات به چه چیز نیاز دارد و میان درخت انگور و خرما چه فرق می گذارد.
آن را با علاقه آفرید که خود را به داربست بیآویزد و به پیچد و بالا رود چون ساقش ضعیف است و خرما را علاقه نداد که خود تنه محکم و سطبر دارد و همچنین سایر انواع گیاه.

[ویکی الکتاب] معنی حَبِّ: دانه (هم ریشه با محبت لذا درآیه 95سوره انعام از آن تعبیر به طینت مؤمن هم شده است که خداوند محبت خود را در آن جای داده )
معنی حُبَّ: دوست داشتن
معنی هَبْ: ببخش
معنی مَا یَوَدُّ: دوست ندارد(ود نوع خاصی از حب است و آن حبی است که آثار و پیآمدهایی آشکار دارد )
معنی مُّتَرَاکِباً: متراکم - خوشه ای - روی هم چیده شده (تراکب حب انعقاد بعضی بر بالای بعضی دیگر است ، نظیر خوشه گندم که در آن دانهها روی هم قرار دارد )
معنی وَدُّواْ: دوست داشتند-آرزو کردند(ود نوع خاصی از حب است و آن حبی است که آثار و پیآمدهایی آشکار دارد )
معنی وَدُودٌ: دوستدار(ود نوع خاصی از حب است و آن حبی است که آثار و پیآمدهایی آشکار دارد )
معنی تَوَدُّ: دوست دارد(ود نوع خاصی از حب و دوست داشتن است و آن حبی است که آثار و پیامدهایی آشکار دارد )(مؤنث)
معنی تَوَدُّونَ: دوست دارید(ود نوع خاصی از حب و دوست داشتن است و آن حبی است که آثار و پیامدهایی آشکار دارد )
معنی یَوَدُّواْ: دوست دارند(ود نوع خاصی از حب و دوست داشتن است و آن حبی است که آثار و پیامدهایی آشکار دارد.جزمش به دلیل جواب واقع شدن برای شرط قبل از خود است )
ریشه کلمه:
حبب (۹۵ بار)

گویش مازنی

۱قرص ۲دانه – دانه ی گیاه دارویی


/hab/ قرص - دانه – دانه ی گیاه دارویی

واژه نامه بختیاریکا

معادل یک دوازدهم دانگ

جدول کلمات

دوستی

پیشنهاد کاربران

دوست داشتن

دوست داشتن، ، دوست

به معنای دانه است

حب:[ اصطلاح طب سنتی ]آنچه در ثمر بارز و بی غلاف باشد مثل گندم و جو.

دوستی، دوست داشتن، عشق

《 پارسی را پاس بِداریم 》
حُبّ
حُبّ به مینه یِ مِهرَبانی ، مِهروَرزی ، اِشغ ( عِشق ) دوستی
با دُرود
به گُمان واژه ای پارسی ست که اَرَبیده گَشته وَ واژه هایی مانَندِ : حَبیب ، حَبیبه ، مُحِبّ ، مُحِبَّت ، مَحبوب ، مَحبوبه ، تَحبیب ، . . . اَز آن بَرساخته شُده اَند .
شایَد اَز واژه یِ هو دَر پارسیِ باستان بَرگِرِفته شُده باشَد
رَوَند دِگَرگَشت دَر پارسی :هو < هوب < خوب
رَوَندِ دِگَرگَشت دَر اَرَبی : هو < هوب < هُب < حُب < حُبّ
با سِپاس


کلمات دیگر: