کلمه جو
صفحه اصلی

حدقه


مترادف حدقه : سیاهی چشم، مردمک، مردمک چشم، خانه چشم، چشم خانه، کاسه چشم، حفره چشم

برابر پارسی : کاسه چشم

فارسی به انگلیسی

pupil of the eye


eye-socket


orbit, eye socket, eye-socket, pupil of the eye

orbit


فارسی به عربی

تلمیذ , مقبس

مترادف و متضاد

سیاهی چشم، مردمک، مردمک چشم


خانه‌چشم، چشم‌خانه، کاسه‌چشم، حفره‌چشم


pupil (اسم)
شاگرد، دانش اموز، حدقه، مردمک چشم

socket (اسم)
جا، کاسه، خانه، حفره، حدقه، پریز، بوشن، گوده، جای شمع، کاسه چشم

orbit (اسم)
دور، قلمرو، مدار، مسیر، حدقه، مسیر دوران، حدود فعالیت

۱. سیاهی چشم، مردمک، مردمک چشم
۲. خانهچشم، چشمخانه، کاسهچشم، حفرهچشم


فرهنگ فارسی

سیاهی مردمک چشم، حدق وحدقات، خانه چشم، کاسه چشم
( اسم ) ۱ - مردمک چشم سیاهی چشم . جمع : حدقات احداق . ۲ - حفره ای که چشم در آن جای دارد چشم خانه کاس. چشم .
سیاهی دیده ها

فرهنگ معین

(حَ دَ قِ ) [ ع . حدقة ] (اِ. ) ۱ - مردمک چشم . ج . حدقات ،احداق . ۲ - در فارسی ، کاسة چشم .

لغت نامه دهخدا

( حدقة ) حدقة. [ ح َ ق َ ] ( ع اِ ) کاسه چشم. ( آنندراج ). رجوع به حَدَقة شود.

حدقة. [ ح َ دَ ق َ ] ( ع اِ ) سیاهی چشم. ( دستور اللغة ) ( دهار ). سواد عین. سیاهه چشم. ( ربنجنی ). حندر : از سر ضجرت و ملالت انگشت فروکرد و حدقه خویش بیرون کرد و جان در سر کارنهاد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هَ. ق. ص 291 ). ج ، حَدَق ، حِداق ، اَحداق. ( منتهی الارب ). || چشمخانه. کاسه چشم. ( بحر الجواهر ). حلقه چشم. در آنندراج این معنی را با تلفظ [ ح َ ق َ ] بنقل از بعضی محققین آورده است : اهل دیگر شهرها و موضعهای محفوظه مانند حدقه چشم شتر فرودآمده بودند. ( تاریخ قم ص 301 ). جِلْسی ؛ گرداگرد حدقه چشم. ( منتهی الارب ). و صاحب غیاث گوید: حَدَقة، بفتحات ؛سیاهی چشم ، از قاموس و منتخب و کنز و صراح و بحر الجواهر. و بعض محققین چنین نوشته اند که حدقة، بفتحات سیاهی چشم و حَدْقة بالفتح به معنی کاسه چشم آمده است ،اول مأخوذاز حدق بفتحتین که بادنجان باشد، بمناسبت سیاهی لون. و به معنی دوم مأخوذ از حدق بالفتح که مصدر است به معنی گرد چیزی فروگرفتن. چون کاسه چشم جوهر چشم را گرد فروگرفته است لهذا کاسه چشم را حدقة گفتند.
- حدقه صغیره ؛ به به. ببک. نی نی. مردم. مردمک.

حدقة. [ ح َ دَ ق َ ] (ع اِ) سیاهی چشم . (دستور اللغة) (دهار). سواد عین . سیاهه ٔ چشم . (ربنجنی ). حندر : از سر ضجرت و ملالت انگشت فروکرد و حدقه ٔ خویش بیرون کرد و جان در سر کارنهاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ . ق . ص 291). ج ، حَدَق ، حِداق ، اَحداق . (منتهی الارب ). || چشمخانه . کاسه ٔ چشم . (بحر الجواهر). حلقه ٔ چشم . در آنندراج این معنی را با تلفظ [ ح َ ق َ ] بنقل از بعضی محققین آورده است : اهل دیگر شهرها و موضعهای محفوظه مانند حدقه ٔ چشم شتر فرودآمده بودند. (تاریخ قم ص 301). جِلْسی ّ؛ گرداگرد حدقه ٔ چشم . (منتهی الارب ). و صاحب غیاث گوید: حَدَقة، بفتحات ؛سیاهی چشم ، از قاموس و منتخب و کنز و صراح و بحر الجواهر. و بعض محققین چنین نوشته اند که حدقة، بفتحات سیاهی چشم و حَدْقة بالفتح به معنی کاسه ٔ چشم آمده است ،اول مأخوذاز حدق بفتحتین که بادنجان باشد، بمناسبت سیاهی لون . و به معنی دوم مأخوذ از حدق بالفتح که مصدر است به معنی گرد چیزی فروگرفتن . چون کاسه ٔ چشم جوهر چشم را گرد فروگرفته است لهذا کاسه ٔ چشم را حدقة گفتند.
- حدقه ٔ صغیره ؛ به به . ببک . نی نی . مردم . مردمک .


حدقة. [ ح َ ق َ ] (ع اِ) کاسه ٔ چشم . (آنندراج ). رجوع به حَدَقة شود.


فرهنگ عمید

۱. سیاهی چشم، مردمک چشم.
۲. حفره ای که چشم در آن جا دارد، کاسۀ چشم.

دانشنامه آزاد فارسی

حَدَقه (orbit)
حَدَقه
(یا: کاسۀ چشم) در پستانداران، هریک از دو حفرۀ موجود در طرفین بینی. چشم در آن قرار می گیرد و استخوان ضخیم جلوی آن از آسیب دیدن چشم جلوگیری می کند. کانال بینایی، محل عبور عصب بینایی از چشم به مغز، به پشت حدقه باز می شود. رگ ها و اعصاب از شکاف های بینایی عبور می کنند. ماهیچه های خارجی چشم و دیوارۀ حدقه ای چشم را در حدقه نگه می دارند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه]
حدقه ، کاسه چشم و مردمک چشم را گویند .
حدقه هم بر کاسه و هم بر مردمک (سیاهی چشم) اطلاق می شود و از آن در بابهای اطعمه و اشربه، قصاص و دیات سخن گفته اند.

حکم فقهی حدقه
در حرمت یا کراهت خوردن مردمک چشم حیوان حلال گوشتِ تذکیه شده اختلاف است. قول به حرمت، منسوب به مشهور است

دیه حدقه
۱. ↑ مختلف الشیعة ج۸،ص ۳۱۳- ۳۱۵
...

گویش مازنی

/hadeghe/ از نام های معمول برای بانوان

از نام های معمول برای بانوان


جدول کلمات

سیاهی چشم, خانه چشم , چشمخانه

پیشنهاد کاربران

کاسه چشم
بخش داخلی چشم


کلمات دیگر: