مترادف چسبنده : چسبناک، لزج
چسبنده
مترادف چسبنده : چسبناک، لزج
فارسی به انگلیسی
adhesive, clinger, glutinous, sticker, sticky, viscid, viscous
sticky, adhesive, tenacious
فارسی به عربی
دبق , عنید , فطری , لاصق , مصمغ
مترادف و متضاد
چسبنده، خار چسبنده، ادم سمج و مزاحم
چسبنده، چسبیده، چسبناک، چسبدار
سخت، چسبنده، چسبیده، چسبناک، دشوار، بد بو، لزج
چسبنده، صمغی
چسبنده، چسبناک، کاملا احساساتی
چسبنده، چسبناک، غلیظ و شیره مانند
سفت، محکم، چسبنده، سر سخت، استوار، مستحکم
اصلی، چسبنده، ملازم، ذاتی، طبیعی
اصلی، چسبنده، ذاتی، داخلی، طبیعی، درونی، درون زاد، لاینفک، جبلی، فطری، غریزی، مادرزاد
چسبناک، لزج
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - کسی یا چیزی که بدیگری چسبد . ۲ - چیزی که دارای چسب باشد . ۳ - میل کننده منحرف .
لغت نامه دهخدا
چسبنده. [ چ َ ب َ دَ / دِ ] ( نف ) رجوع به چسب و چسپ و چسپنده شود.
فرهنگ عمید
ویژگی چیزی که به چیز دیگر بچسبد، ویژگی چیزی که دارای چسب باشد.
واژه نامه بختیاریکا
دیسا
جدول کلمات
دج, هلیم
پیشنهاد کاربران
دج
چسبنده: به چیزی که میچسبد چسبنده می گویند.
لزج. . . . . چسبناک. . . . نوچ. . . . .
کلمات دیگر: