مترادف حراف : پرچانه، پرحرف، پرگو، زیاده گو، حرف فشان، بیهوده گو، چاخان، مکثار، وراج، زبان آور، سخنران، نطاق
متضاد حراف : کم حرف، گزیده گو
برابر پارسی : پرچانه، پرگو، سخنور، پر چونه، پر گفتار
garrulous, voluble
talkative, glib tongued, eloquent
پرچانه، پرحرف، پرگو، زیادهگو، حرف فشان ≠ کمحرف، گزیدهگو
بیهودهگو، چاخان، مکثار، وراج
زبانآور، سخنران، نطاق
۱. پرچانه، پرحرف، پرگو، زیادهگو، حرف فشان
۲. بیهودهگو، چاخان، مکثار، وراج
۳. زبانآور، سخنران، نطاق ≠ کمحرف، گزیدهگو
حراف . [ ح ِ ] (ع مص ) محارفة. رجوع به محارفة شود.
حراف . [ ح َرْ را ] (از ع ، ص ) در تداول فارسی زبانان ، تیززبان . طلیق اللسان . فصیح . گویا از کلمه ٔ حرف عربی که در تداول فارسی بمعنی سخن است این وصف ساخته شده .
پر چونه، پر گفتار