مترادف خجل : آزرمگین، سرافکنده، سربه زیر، شرمسار، شرمگین، شرمناک، شرمنده، منفعل، دماغ سوخته، هچل، بور
متضاد خجل : مفتخر
برابر پارسی : شرمسار
ashamed, shy, embarrassed, abashed, bashful, sorry, hangdog
سرخ شدن , شرمنده شدن , سرخي صورت در اثر خجلت , حجب , کمرويي , ترسويي , بزدلي , جبن
شرمنده کردن , خجالت دادن , دست پاچه نمودن
آزرمگین، سرافکنده، سربهزیر، شرمسار، شرمگین، شرمناک، شرمنده، منفعل ≠ مفتخر
دماغسوخته، هچل، بور
۱. آزرمگین، سرافکنده، سربهزیر، شرمسار، شرمگین، شرمناک، شرمنده، منفعل
۲. دماغسوخته، هچل، بور ≠ مفتخر
شرمنده، خجلتزده، شرمسار
از این که دیر آمدهام خجل هستم
I am sorry to come late
(خَ جَ) [ ع . ] (اِمص .) شرمساری ، شرمندگی .
(خَ جِ) [ ع . ] (ص .) شرمنده ، شرمسار.
خجل . [ خ َ ] (ع اِمص ) کسل . || تباهی . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || بسیار شکافتگی دامان پیراهن و زیردامان آن .
خجل . [ خ َ ج َ ] (ع مص ) از قیل و قال افتادن و سست شدن بواسطه ٔ حیا یا احساس ذلت و خواری . (از متن اللغة). شرمگین شدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) استحیاء و شرم کردن از فعلی که شخص انجام داده است . (از متن اللغة) . استحیاء. (از معجم الوسیط). || سرگشته و بیخود گردیدن از شرم .(از منتهی الارب ). دهش و تحیر من الاستحیاء. (از متن اللغة). تحیر و اضطراب از حیاء. (از اقرب الموارد). || در وحل فروماندن شتر. (از منتهی الارب ). بگل فروماندن شتر و متحیر گردیدن او. (از متن اللغة). || بگل فروماندن هر حیوانی و متحیر گردیدن او. (از معجم الوسیط). || گران گشتن باربر حمل کننده . || دراز و پیچیده گشتن گیاه . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || پرعلف شدن بیابان . (از اقرب الموارد). || خدوک شدن در کار بر کسی و ندانستن بیرون شدن از آن . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از اقرب الموارد). || زیاد شدن مگس بیابان و نبات . (از متن اللغة). || نابسامان شدن و پیچیده شدن و تا خوردن جل حیوان بر پشت آن بواسطه ٔ بزرگی . || تاخوردن و نابسامان شدن لباس بر پوشنده بواسطه ٔ بزرگی . (از معجم الوسیط) (از متن اللغة). || فیریدن از نعمت . (از منتهی الارب ). سرکشی کردن بر اثر غنا و دارایی . ( از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || فاسد شدن شیئی . (از اقرب الموارد) (از معجم الوسیط). || بستوه آمدن . (از منتهی الارب ). || سرکشی کردن . (از متن اللغة) . || سستی کردن از جستجوی رزق . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کهنه شدن لباس . (از معجم الوسیط) .
فردوسی .
خجل .
فردوسی .
فردوسی .
فرخی .
عنصری .
ناصرخسرو.
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
سعدی (گلستان ).
سعدی (گلستان ).
سعدی (بوستان ).
سعدی (بوستان ).
کاتبی .
قاآنی .
خجل .[ خ َ ج َ ] (ع اِ) شرم . استحیاء. شرمندگی . شرمساری . شرمنده شدگی . شرمسارشدگی . (یادداشت بخط مؤلف ). || فریفتگی بر توانگری . (یادداشت بخط مؤلف ).