مترادف خامی : ناپختگی، ناآزمودگی، خام دستی، بی تجربگی، ساده دلی، کالی
خامی
مترادف خامی : ناپختگی، ناآزمودگی، خام دستی، بی تجربگی، ساده دلی، کالی
فارسی به انگلیسی
rawness, crudeness, greenness
crudeness, immaturity, rawness
فارسی به عربی
انعدام الخبرة
مترادف و متضاد
ناهنجاری، خامی، ناپختگی
خام دستی، خامی
خام دستی، خامی، بی تجربگی، نا ازمودگی
خامی، سرسبزی، تازگی، حالت سبزی
ناپختگی، ناآزمودگی، خامدستی، بیتجربگی
سادهدلی
کالی
۱. ناپختگی، ناآزمودگی، خامدستی، بیتجربگی
۲. سادهدلی
۳. کالی
فرهنگ فارسی
دهی است از دهستان چناران بخش حومه شهرستان مشهد .
لغت نامه دهخدا
خامی. ( حامص ) ناپختگی. ناآزمودگی. ( ناظم الاطباء ). مقابل پختگی. بی تجربگی. بی وقوفی :
چو خان نهاد نهاری فرونهد پیشت
چو طبع خویش بخامی چو یشمه بی چربو.
که اکنون بگیتی تویی تاجور
بمردی و گنج این جهان را بدار
نزاید ز مادر کسی شهریار
ورا خوشتر آمد بدینسان سخن
بمهتر پسر گفت خامی مکن.
از بهر چه مانده ای بدین خامی ؟
حقیقت است که هر خام را کنند کباب.
خامی بود گفتن ترا جانا که جان کیستی.
جان و دلم ز خامی گفتارش.
ز خامی هیچ نیک و بد نداند.
بارکشی کار نظامی بود.
بیگانه شوم ز نیکنامی.
که از خامی چه کوبم آهن سرد.
کامروز آتش عشق از وی نبرد خامی.
زو عیش و نشاط می کشان شد همه طی
گر بهر خدا شکست پس وای بمن
ور بهر ریا شکست پس وای به وی.
که روی خوب و وفا هر دو ضد یکدگرند.
خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست
خبری از بر آن دلبر عیار بیار.
چون ژاله بسردی اندرون موصوف
چون غوره بخامی اندرون محکم.
در مذهب طریقت خامی نشان کفر است
آری طریق دوستی چالاکی است و چستی.
خامی. ( ع ص ) پنجم. خامس . ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
چو خان نهاد نهاری فرونهد پیشت
چو طبع خویش بخامی چو یشمه بی چربو.
منجیک.
وزآن پس چنین گفت کهتر پسرکه اکنون بگیتی تویی تاجور
بمردی و گنج این جهان را بدار
نزاید ز مادر کسی شهریار
ورا خوشتر آمد بدینسان سخن
بمهتر پسر گفت خامی مکن.
فردوسی.
بگذشت تموز سی چهل بر تواز بهر چه مانده ای بدین خامی ؟
ناصرخسرو.
کباب آتش حرصیم و آن ز خامی ماست حقیقت است که هر خام را کنند کباب.
سوزنی.
چون زیر هر مویی جدا یک شهر جان داری نواخامی بود گفتن ترا جانا که جان کیستی.
خاقانی.
با این همه که سوخته و پخته ست جان و دلم ز خامی گفتارش.
خاقانی.
ز گرمی ره بکار خودنداندز خامی هیچ نیک و بد نداند.
نظامی.
باز نگویم که ز خامی بودبارکشی کار نظامی بود.
نظامی.
ترسم که ز بیخودی و خامی بیگانه شوم ز نیکنامی.
نظامی.
دگر ره سر ازین اندیشه بر کردکه از خامی چه کوبم آهن سرد.
نظامی.
فردا بداغ دوزخ ناپخته ای بسوزدکامروز آتش عشق از وی نبرد خامی.
سعدی ( طیبات ).
پختگان دم خامی زده اند.سعدی ( مجالس ).
آن شیخ که بشکست ز خامی خم می زو عیش و نشاط می کشان شد همه طی
گر بهر خدا شکست پس وای بمن
ور بهر ریا شکست پس وای به وی.
مهدی خان شحنه.
مرا امید وفا داشتن ز تو خامی است که روی خوب و وفا هر دو ضد یکدگرند.
؟
|| مقابل عیاری. مقابل رندی. سلیم دلی. صاف صادقی. ساده دلی : خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست
خبری از بر آن دلبر عیار بیار.
حافظ.
|| کالی. نارسیدگی : چون ژاله بسردی اندرون موصوف
چون غوره بخامی اندرون محکم.
منجیک.
|| کاهلی : در مذهب طریقت خامی نشان کفر است
آری طریق دوستی چالاکی است و چستی.
حافظ.
|| ناتمامی. نقصان. || زیان. || کمند. || دام شکار. توده ٔریگ. ( ناظم الاطباء ).خامی. ( ع ص ) پنجم. خامس . ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
خامی . (اِخ ) دهی است از دهستان چناران بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. واقع در 67 هزارگزی شمال باختری مشهد و 2 هزارگزی شمال شوسه ٔ مشهد بقوچان . ناحیه ای است واقع در جلگه با آب و هوای معتدل و دارای 105 تن سکنه که زبانشان فارسی و کردی و مذهبشان شیعه است . آب آنجا از قنات و محصولات آن غلات و چغندر و لوبیاست . شغل اهالی زراعت و مالداری ، و راه اتومبیل رو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
خامی . (حامص ) ناپختگی . ناآزمودگی . (ناظم الاطباء). مقابل پختگی . بی تجربگی . بی وقوفی :
چو خان نهاد نهاری فرونهد پیشت
چو طبع خویش بخامی چو یشمه بی چربو.
وزآن پس چنین گفت کهتر پسر
که اکنون بگیتی تویی تاجور
بمردی و گنج این جهان را بدار
نزاید ز مادر کسی شهریار
ورا خوشتر آمد بدینسان سخن
بمهتر پسر گفت خامی مکن .
بگذشت تموز سی چهل بر تو
از بهر چه مانده ای بدین خامی ؟
کباب آتش حرصیم و آن ز خامی ماست
حقیقت است که هر خام را کنند کباب .
چون زیر هر مویی جدا یک شهر جان داری نوا
خامی بود گفتن ترا جانا که جان کیستی .
با این همه که سوخته و پخته ست
جان و دلم ز خامی گفتارش .
ز گرمی ره بکار خودنداند
ز خامی هیچ نیک و بد نداند.
باز نگویم که ز خامی بود
بارکشی کار نظامی بود.
ترسم که ز بیخودی و خامی
بیگانه شوم ز نیکنامی .
دگر ره سر ازین اندیشه بر کرد
که از خامی چه کوبم آهن سرد.
فردا بداغ دوزخ ناپخته ای بسوزد
کامروز آتش عشق از وی نبرد خامی .
پختگان دم خامی زده اند.
آن شیخ که بشکست ز خامی خم می
زو عیش و نشاط می کشان شد همه طی
گر بهر خدا شکست پس وای بمن
ور بهر ریا شکست پس وای به وی .
مرا امید وفا داشتن ز تو خامی است
که روی خوب و وفا هر دو ضد یکدگرند.
|| مقابل عیاری . مقابل رندی . سلیم دلی . صاف صادقی . ساده دلی :
خامی و ساده دلی شیوه ٔ جانبازان نیست
خبری از بر آن دلبر عیار بیار.
|| کالی . نارسیدگی :
چون ژاله بسردی اندرون موصوف
چون غوره بخامی اندرون محکم .
|| کاهلی :
در مذهب طریقت خامی نشان کفر است
آری طریق دوستی چالاکی است و چستی .
|| ناتمامی . نقصان . || زیان . || کمند. || دام شکار. توده ٔریگ . (ناظم الاطباء).
چو خان نهاد نهاری فرونهد پیشت
چو طبع خویش بخامی چو یشمه بی چربو.
منجیک .
وزآن پس چنین گفت کهتر پسر
که اکنون بگیتی تویی تاجور
بمردی و گنج این جهان را بدار
نزاید ز مادر کسی شهریار
ورا خوشتر آمد بدینسان سخن
بمهتر پسر گفت خامی مکن .
فردوسی .
بگذشت تموز سی چهل بر تو
از بهر چه مانده ای بدین خامی ؟
ناصرخسرو.
کباب آتش حرصیم و آن ز خامی ماست
حقیقت است که هر خام را کنند کباب .
سوزنی .
چون زیر هر مویی جدا یک شهر جان داری نوا
خامی بود گفتن ترا جانا که جان کیستی .
خاقانی .
با این همه که سوخته و پخته ست
جان و دلم ز خامی گفتارش .
خاقانی .
ز گرمی ره بکار خودنداند
ز خامی هیچ نیک و بد نداند.
نظامی .
باز نگویم که ز خامی بود
بارکشی کار نظامی بود.
نظامی .
ترسم که ز بیخودی و خامی
بیگانه شوم ز نیکنامی .
نظامی .
دگر ره سر ازین اندیشه بر کرد
که از خامی چه کوبم آهن سرد.
نظامی .
فردا بداغ دوزخ ناپخته ای بسوزد
کامروز آتش عشق از وی نبرد خامی .
سعدی (طیبات ).
پختگان دم خامی زده اند.
سعدی (مجالس ).
آن شیخ که بشکست ز خامی خم می
زو عیش و نشاط می کشان شد همه طی
گر بهر خدا شکست پس وای بمن
ور بهر ریا شکست پس وای به وی .
مهدی خان شحنه .
مرا امید وفا داشتن ز تو خامی است
که روی خوب و وفا هر دو ضد یکدگرند.
؟
|| مقابل عیاری . مقابل رندی . سلیم دلی . صاف صادقی . ساده دلی :
خامی و ساده دلی شیوه ٔ جانبازان نیست
خبری از بر آن دلبر عیار بیار.
حافظ.
|| کالی . نارسیدگی :
چون ژاله بسردی اندرون موصوف
چون غوره بخامی اندرون محکم .
منجیک .
|| کاهلی :
در مذهب طریقت خامی نشان کفر است
آری طریق دوستی چالاکی است و چستی .
حافظ.
|| ناتمامی . نقصان . || زیان . || کمند. || دام شکار. توده ٔریگ . (ناظم الاطباء).
خامی . (ع ص ) پنجم . خامس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
دانشنامه عمومی
کوه خامی با نام اصلی و زبان لُری « خؤمی » است و شامل مجموعه قللی در زاگرس جنوبی ایران بین گچساران و باشت باوی در استان کهگیلویه و بویراحمد است.
سایت و پایگاه خبری شهرستان باشت بر گرفته شده از نام همین کوه است.
ارتفاع این قلل بین ۳۰۰۰ تا ۳۳۰۰ متر است. این کوهها پوشیده از درخت بلوط بشکل جنگل های تنک بوده و دارای طبیعتی بسیار جذاب می باشد. رودخانه نازمکان از کوه خامی سرچشمه می گیرد و و پس از طی مسافت ۱۵۰ کیلومتر به نام رودخانه خیرآباد خوانده می شود. باشت شهری زیبا وباطبیعت جذاب در جنوب غرب کشور قرار دارد
سایت و پایگاه خبری شهرستان باشت بر گرفته شده از نام همین کوه است.
ارتفاع این قلل بین ۳۰۰۰ تا ۳۳۰۰ متر است. این کوهها پوشیده از درخت بلوط بشکل جنگل های تنک بوده و دارای طبیعتی بسیار جذاب می باشد. رودخانه نازمکان از کوه خامی سرچشمه می گیرد و و پس از طی مسافت ۱۵۰ کیلومتر به نام رودخانه خیرآباد خوانده می شود. باشت شهری زیبا وباطبیعت جذاب در جنوب غرب کشور قرار دارد
wiki: خامی
خامی (رمان).
wiki: خامی (رمان)
کلمات دیگر: