کلمه جو
صفحه اصلی

خالی کردن


مترادف خالی کردن : تهی کردن، تهی ساختن، تخلیه کردن ، خلوت کردن، زدن، سرقت کردن، به سرقت بردن، شلیک کردن، بیرون ریختن، خانه تکانی کردن

متضاد خالی کردن : بارگیری کردن

فارسی به انگلیسی

deplete, discharge, dump, empty, vacate, void


deplete, discharge, dump, empty, vacate, void, to empty, to evacuate, to unload, to discharge, to fire off

to empty, to evacuate, to unload, to discharge, to fire off


فارسی به عربی

اخل , استنفذ , اطلاق , انزع احشاء , جوف , فرق ، اِخْلاءٌ

مترادف و متضاد

تهی کردن، تهی ساختن ≠ بارگیری کردن


تخلیه کردن


free (فعل)
ترخیص کردن، خالی کردن، ازاد کردن، فروهشتن، حق رای دادن، ازادی بخشیدن

empty (فعل)
خالی کردن، تهی شدن

hollow (فعل)
خالی کردن، گود شدن

purge (فعل)
پاک کردن، تصفیه کردن، تبرئه کردن، خالی کردن، زدودن، تطهیر کردن، تهی کردن، پاکسازی کردن، تنقیه کردن

aspirate (فعل)
با نفس تلفظ کردن، از حلق اداء کردن، خالی کردن، بیرون کشیدن

unload (فعل)
خالی کردن، بار خالی کردن، خالی کردن - تخلیه کردن

discharge (فعل)
خالی کردن، مرخص کردن، خارج کردن، معزول کردن، درکردن، اداء کردن، ترشح کردن، منفصل کردن

vent (فعل)
خالی کردن، فروختن، بیرون دادن، بیرون ریختن

deplete (فعل)
خالی کردن، خون گرفتن، تهی کردن، به ته رسانیدن

evacuate (فعل)
ترک کردن، خالی کردن، محروم کردن، تهی کردن، تخلیه مزاج کردن

dump (فعل)
خالی کردن، رو گرفتن، روبرداری کردن

eviscerate (فعل)
خالی کردن، تهی کردن، شکم دریدن، نیروی چیزی را گرفتن، روده یا چشم و غیره را در اوردن

vacate (فعل)
خالی کردن، تهی کردن، تخلیه کردن، تعطیل کردن

disgorge (فعل)
خالی کردن، ریختن، استفراغ کردن

۱. تهی کردن، تهی ساختن
۲. تخلیه کردن ≠ بارگیری کردن
۳. خلوت کردن
۴. زدن، سرقت کردن، بهسرقت بردن
۵. شلیک کردن
۶. بیرون ریختن
۷. خانهتکانی کردن


فرهنگ فارسی

تهی کردن پرداختن

مصرف انرژی ذخیره‌شده در خازن یا تبدیل انرژی شیمیایی به انرژی الکتریکی در باتری


فرهنگ معین

(کَ دَ ) [ ع - فا. ] (مص ل . ) ۱ - تهی کردن . ۲ - خلوت کردن .

لغت نامه دهخدا

خالی کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تهی کردن. پرداختن از.تَخلیَه. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) :
زیبا نهاد مجلس و خالی بکرده جای
ساز شراب پیش نهاده رده رده.
شاکری بخاری ( از صحاح الفرس ).
گر تو این انبان ز نان خالی کنی
پر ز گوهرهای اجلالی کنی.
مولوی.
کردیم بسی جام لبالب خالی
تا بو که نهیم لب برآن لب حالی.
سعدی ( رباعیات ).
- تفنگ خالی کردن ؛ گلوله تفنگ را رها کردن. مقابل تفنگ پر کردن.
- دل خالی کردن ؛ درد دل گفتن. دل را از غم پرداختن.
- || ترسانیدن.
- ظرف خالی کردن ؛ ظرف را تهی کردن.
|| خلوت کردن : چون خوانها برداشتند و اعیان درگاه پراکندن گرفتند. سلطان خالی کرد و عبدوس را بخواند و دیر بداشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 252 ). و اگر مهمی بودی یا نبودی بر من خالی کردی و گفتی دوش چه کردی و چه خوردی و چون خفتی. ( تاریخ بیهقی ). با این دو تن خالی کردند و حالها بازگفتند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 394 ). بخت النصر ( بخت نصر ) گفت با دانیال من خوابی دیده ام که میخ زدم. دانیال گفت : مجلس خالی کن. ( قصص الانبیا ص 184 ).
خانه خالی کرد شاه و شد برون
تا بپرسد از کنیزک او فسون.
مولوی.
گفت : حال خویش برگوی. گفت : ار ملک فرماید تا خالی کنند، فرمود تا مردمان برفتند. ( تاریخ سیستان ).
کدخدای خویش ناصرالدین کمال را بخواند و جا خالی کرد و گفت. ( تاریخ سلاجقه کرمان ). || روان کردن شکم. || ترک کردن. گذاشتن. || برانداختن. برباد دادن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگستان زبان و ادب

{discharge} [فیزیک] مصرف انرژی ذخیره شده در خازن یا تبدیل انرژی شیمیایی به انرژی الکتریکی در باتری

گویش اصفهانی

تکیه ای: xâli bekeri
طاری: xâli kard(mun)
طامه ای: xâli kardan
طرقی: xâli kardmun
کشه ای: xâli kardmun
نطنزی: xâli kardan


واژه نامه بختیاریکا

ور تُینیدِن

پیشنهاد کاربران

خالی کردن کسی از خود وی : او را بیخود کردن ، ایهاماً تنها در خلوت گذاشتن
زین کنیزان که هر یکی ماهیست
شب عشاق را سحرگاهیست
آنکه در چشم خوبتر یابی
وارزو را درو نظر یابی
حکم کن کز خودش کنم خالی
زیر حکم تو آورم حالی
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 508 )


کلمات دیگر: