کلمه جو
صفحه اصلی

حایل


مترادف حایل : رادع، فاصل، مانع، پرده، جلباب، حجاب، جداکننده، جانب، شایسته

فارسی به انگلیسی

buffer, guard, purdah, screen

guard, purdah


guarding, retaining, screenr, separation, bulkhead, divide, intervening, standing between, retalning, screen, guard, fender

screen, guard, fender


Intervening, standing between, guarding, retalning


bulkhead, divide, separation


فارسی به عربی

حاجز

مترادف و متضاد

fender (اسم)
سپر، پیش بخاری، حایل، گلگیر، ضربه گیر

becket (اسم)
گیره، حایل، حلقه پارو

اسم


رادع، فاصل، مانع


پرده، جلباب، حجاب


جداکننده


جانب


شایسته


۱. رادع، فاصل، مانع
۲. پرده، جلباب، حجاب
۳. جداکننده
۴. جانب
۵. شایسته


stay (اسم)
ایست، مانع، حائل، توقف، تکیه، نقطه اتکاء، توقفگاه، عصاء

buffer (اسم)
سپر، حائل، میانگیر، فنر، استفاده از میانگیر، ضربت خور، ضرب خور

louver (اسم)
بادگیر، حائل، گنبد روزنه دار، برای روشنایی یا دودکش، دودکش بخاری، منفذ دودکش

louvre (اسم)
بادگیر، حائل، گنبد روزنه دار، برای روشنایی یا دودکش، دودکش بخاری، منفذ دودکش

guard (اسم)
پناه، نگهدار، حائل، پاسبان، محافظ، مستحفظ، احتیاط، نگهبان، گارد، پاسدار، پاس، نرده روی عرشه کشتی، نرده حفاظتی، نگهداری و دفاع کردن از

barrier (اسم)
مانع، حصار، سد، حائل، نرده یا مانع عبور دشمن

delimiter (اسم)
حائل

buttress (اسم)
پشتیبان، حائل، پایه، شمع پشتیبان دیوار

stanchion (اسم)
تیر، نگهدار، حائل، پایه، شمع، سایبان یا چادر جلو مغازه

pall (اسم)
حائل، پرده، تابوت محتوی مرده، پارچه ضخیم روی تابوت یا قبر

coaming (اسم)
حائل، ظرف لبه بلند

shutter (اسم)
حائل، دیافراگم، پشت پنجره، پشت دری

stayer (اسم)
حائل، نگاهدار، کسی یا چیزی که توقف میکند

فرهنگ فارسی

رنگ برگشته، مانع وحجاب میان دوچیز، هرچه میان دو، واقع شود، نازا، زن یاحیوان ماده که باردارنشود
( صفت )۱- آنچه که میان دو چیز واقع شود و مانع از اتصال آن دو گردد فاصل حجاب . ۲ - جدا کننده .
ابن کلبی گوید وادیی است میان دو کوه بنی طی

( صفت )۱- آنچه که میان دو چیز واقع شود و مانع از اتصال آن دو گردد فاصل حجاب . ۲ - جدا کننده .
موضعی است بنجد موضعی است میان دو کوه

در بسکتبال، حرکتی که در آن بازیکن مهاجم بین هم‌تیمی و مدافع حریف قرار می‌گیرد تا موقعیتی را برای آزاد شدن هم‌تیمی دارای توپ یا بدون توپ خود فراهم کند


فرهنگ معین

(یِ ) [ ع . حائل ] (ص . ) ۱ - مانع میان دو چیز. ۲ - جداکننده .

لغت نامه دهخدا

حایل. [ ی ِ ] ( ع ص ، اِ ) رجوع به حائل شود.

حایل. [ ی ِ ] ( اِخ ) ( چشمه ٔ... ) ابوعبیده و ابوزیاد گویند: چشمه آبی است در بطن مروت در سرزمین یربوع. ابوعبیدة گوید :
اذا قطعن حائلاً و المروت
فأبعد اﷲ السویق الملتوت.
( معجم البلدان ج 3ص 205 ).
رجوع به حائل شود.

حایل. [ ی ِ ] ( اِخ ) حفصی گوید: موضعی به یمامة است از بنی نمیر و بنی حمان از بنی کعب بن سعدبن زید مناةبن تمیم. و دیگران گفته اند: حایل در سرزمین یمامة از آن بنی قشیر است ، و آن وادیی است که ابتداء آن دهناء است. ابوزیاد گفته است حایل موضعی است میان سرزمین یمامه و باهلة، و آن سرزمین بزرگی است نزدیک سوفة و آن قطعه معروف است. ( معجم البلدان ج 3 ص 205 ).

حایل. [ ی ِ ] ( اِخ ) ابن کلبی گوید: وادیی است میان دو کوه بنی طیی ٔ. امروءالقیس گوید :
ابت اجاءٌ ان تسلم العام ربها
فمن شاء فلینهض لها من مقاتل
تبیت لبونی بالقُرَیّة أمّنا
و اسرحها غِبّاً بأکناف حائل
بنوثعل جیرانها و حماتها
و تمنع من رجال سعد و نائل.
گویند عربی بیابانی به شهری مانده بود، پس میل بیابان خود کرد و در حنین دیار خویش این اشعار بسرود :
لعمری لنور الاقحوان بحائل
و نور الخزامی فی ألاء و عرفج
احب الینا یاحمیدبن مالک
من الورد و الخیری و دهن البنفسج
و اکل یرابیع و ضب و ارنب
احب الینا من سماناً و تدرُج
و نص القلاص الصهب تدمی انوفها
یحین بنا مابین قوّ و منعج
احب الینا من سفین بدجلة
و درب متی ما یظلم اللیل یرتج.
( معجم البلدان ج 2 ص 205 و 206 ).

حایل . [ ی ِ ] (اِخ ) (چشمه ٔ...) ابوعبیده و ابوزیاد گویند: چشمه ٔ آبی است در بطن مروت در سرزمین یربوع . ابوعبیدة گوید :
اذا قطعن حائلاً و المروت
فأبعد اﷲ السویق الملتوت .

(معجم البلدان ج 3ص 205).


رجوع به حائل شود.

حایل . [ ی ِ ] (اِخ ) ابن کلبی گوید: وادیی است میان دو کوه بنی طیی ٔ. امروءالقیس گوید :
ابت اجاءٌ ان تسلم العام ربها
فمن شاء فلینهض لها من مقاتل
تبیت لبونی بالقُرَیّة أمّنا
و اسرحها غِبّاً بأکناف حائل
بنوثعل جیرانها و حماتها
و تمنع من رجال سعد و نائل .
گویند عربی بیابانی به شهری مانده بود، پس میل بیابان خود کرد و در حنین دیار خویش این اشعار بسرود :
لعمری لنور الاقحوان بحائل
و نور الخزامی فی ألاء و عرفج
احب الینا یاحمیدبن مالک
من الورد و الخیری و دهن البنفسج
و اکل یرابیع و ضب و ارنب
احب الینا من سماناً و تدرُج
و نص القلاص الصهب تدمی انوفها
یحین بنا مابین قوّ و منعج
احب الینا من سفین بدجلة
و درب متی ما یظلم اللیل یرتج .

(معجم البلدان ج 2 ص 205 و 206).



حایل . [ ی ِ ] (اِخ ) حفصی گوید: موضعی به یمامة است از بنی نمیر و بنی حمان از بنی کعب بن سعدبن زید مناةبن تمیم . و دیگران گفته اند: حایل در سرزمین یمامة از آن بنی قشیر است ، و آن وادیی است که ابتداء آن دهناء است . ابوزیاد گفته است حایل موضعی است میان سرزمین یمامه و باهلة، و آن سرزمین بزرگی است نزدیک سوفة و آن قطعه معروف است . (معجم البلدان ج 3 ص 205).


حایل . [ ی ِ ] (ع ص ، اِ) رجوع به حائل شود.


حائل. [ ءِ ] ( ع ص ، اِ ) نعت فاعلی از حول و حیل. || متغیراللون. || شتربچه ماده همینکه از شکم مادر آماده برآمده باشد، و نر را سقب گویند. || خرمابن که سالی بار آرد و سالی نیارد. || اشتر ستاغ. شتر نازا. ناقه حائل ؛ آنکه باردار نشده باشد از گشن یافتن یا آنکه باردار نشود یک سال یا دو سال یا سالها. مقابل حامل. || نازاینده از هر حیوان. زنی که آبستن نیست. مقابل حامل. ج ، حیال ، حول ، حُوّل ، حولل. || میش که نزاید. || بازداشت : برزخ ؛ حائل و بازداشت میان دو چیز. ( منتهی الارب ). مانع. حاجز. بازدارنده میان دو چیز. حِوال. حُوَل. حَوَل :
پرده چه باشد میان عاشق و معشوق
سد سکندر نه مانع است و نه حائل.
سعدی.
|| میانجی. || چون الف تأسیس را لازم دارند حرف دخیل را حائل نامند. ( المعجم فی معاییر اشعار العجم ). || صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: نزد بعض از شعراء عجم اسم دخیل است و شرح آن در ضمن معنی لفظ دخیل گفته آید، انشاء اﷲتعالی.

حائل. [ ءِ ] ( اِخ ) موضعی است به نجد. || موضعی است میان دو کوه.

حائل . [ ءِ ] (اِخ ) موضعی است به نجد. || موضعی است میان دو کوه .


حائل . [ ءِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از حول و حیل . || متغیراللون . || شتربچه ٔ ماده همینکه از شکم مادر آماده برآمده باشد، و نر را سقب گویند. || خرمابن که سالی بار آرد و سالی نیارد. || اشتر ستاغ . شتر نازا. ناقه ٔ حائل ؛ آنکه باردار نشده باشد از گشن یافتن یا آنکه باردار نشود یک سال یا دو سال یا سالها. مقابل حامل . || نازاینده از هر حیوان . زنی که آبستن نیست . مقابل حامل . ج ، حیال ، حول ، حُوّل ، حولل . || میش که نزاید. || بازداشت : برزخ ؛ حائل و بازداشت میان دو چیز. (منتهی الارب ). مانع. حاجز. بازدارنده میان دو چیز. حِوال . حُوَل . حَوَل :
پرده چه باشد میان عاشق و معشوق
سد سکندر نه مانع است و نه حائل .

سعدی .


|| میانجی . || چون الف تأسیس را لازم دارند حرف دخیل را حائل نامند. (المعجم فی معاییر اشعار العجم ). || صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: نزد بعض از شعراء عجم اسم دخیل است و شرح آن در ضمن معنی لفظ دخیل گفته آید، انشاء اﷲتعالی .

فرهنگ عمید

مانع و حجاب میان دو چیز، هرچه میان دو چیز واقع شود.

دانشنامه عمومی

حائل ممکن است به یکی از وارد زیر اشاره داشته باشد:
استان حائل، یکی از مناطق عربستان سعودی
حائل (شهر)، شهری در عربستان سعودی
حصار (حائل)، یک ساختار ساده (مثل نرده، فلز و..) که برای برای محدود کردن یا جلوگیری از حرکت در سراسر مرز مشخص شده
حائل (رایانه)، دنباله ای از نویسه ها برای مشخص کردن حدود بخش های مختلف یک متن ساده یا رشته ای دیگر از داده ها

دانشنامه آزاد فارسی

(یا: حائِل) بازارشهر و استانی در عربستان سعودی، در ۶۴۰کیلومتری شمال غربی ریاض، با ۱۷۶,۸۰۰ نفر جمعیت (۱۹۹۳). شهر حایل در اطراف کوه شَمَّر بنا شده و بر سر راهِ زیارتیِ عراق و سوریه به مکه قرار گرفته است. مهم ترین محصولات آن عبارت اند از سبزیجات، میوه، گندم، و جو. شهر حایل قبلاً مرکز خاندان آل رشید بود. از دهۀ ۱۹۲۰، که خاندان آل سعود ریاض را پایتخت عربستان سعودی قرار دادند، از اهمیت آن کاسته شد.

فرهنگستان زبان و ادب

{screen, shield, block , pick} [ورزش] در بسکتبال، حرکتی که در آن بازیکن مهاجم بین هم تیمی و مدافع حریف قرار می گیرد تا موقعیتی را برای آزاد شدن هم تیمی دارای توپ یا بدون توپ خود فراهم کند

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] به مانع بین دو چیز و همچنین زن غیرآبستن (مقابل حامل)، حائل می گویند.از احکام آن به معنای نخست در باب طهارت و صلات سخن رفته است.
در اعضای وضو، غسل و تیمم در حال اختیار نباید حائلی باشد؛ لیکن در حال اضطرار، مانند تقیه، ترس از دشمن، سرما و زخم بودن عضو، وجود حائلی از قبیل جوراب، کفش و پارچه روی زخم مانعی ندارد. موهای روی پا چنانچه مانع مسح پوست باشد، حائل محسوب می گردد و مسح بر آن صحیح نیست. برخی موی روی پا را حائل ندانسته اند.
وجود حائل در نماز
نماز زنی که جلوتر از مرد یا برابر او ایستاده با وجود حائل یا فاصله بین آن دو به مقدار ده ذراع، صحیح است.در صورت عدم حائل و فاصله لازم در حرمت یا کراهت این عمل، اختلاف است. قول اوّل منسوب به مشهور، بلکه بر آن ادّعای اجماع شده است. بنابر قول به حرمت، آیا نماز هر دو باطل است؛ خواه با هم آغاز به نماز کرده باشند یا یکی بعد از دیگری، یا تنها نماز کسی که بعد شروع کرده؟ مسئله اختلافی است.
← ویژگی حائل
از شرایط صحّت سجده، نبودن حائل بین پیشانی و محل سجده است. با وجود مانع، حتّی مثل جِرم روی مُهر- در صورت مانعیت- سجده باطل است.
حائل در نماز جماعت
...

واژه نامه بختیاریکا

وا وُرا

جدول کلمات

دیوار , جدار, بستان, حیاط

پیشنهاد کاربران

جداگر

برزخ

ترسناک

مانع ، حجاب 🎱
کاربرد در جمله :
چه کنم میان من و دوست اجل حایل بود ( تجربی 94 )

دوزخ. برزخ

- حایل :آنچه میان دو چیز واقع شود
- هایل : ترسناک

میاندار/میان دار


کلمات دیگر: