کلمه جو
صفحه اصلی

خباز


مترادف خباز : نان پز، نانوا

برابر پارسی : نانوا

فارسی به انگلیسی

baker

فارسی به عربی

خباز

عربی به فارسی

نانوا , خباز


مترادف و متضاد

baker (اسم)
نانوا، خباز

نان‌پز، نانوا


فرهنگ فارسی

نانوا، نان پز
( صفت ) نانوا .
حنا افندی . رئیس دانشکده ملی حمص .

فرهنگ معین

(خَ بّ ) [ ع . ] (ص . ) نانوا.

لغت نامه دهخدا

خباز. [ خ َب ْ با ] ( ع ص ، اِ ) نان پز. نانوا. ( دهار ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( ازاقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) ( از معجم الوسیط ) ( ازتاج العروس ) ( از انساب سمعانی ). نانبا :
دین ز کرار جونه از طرار
خز ز بزاز چونه از خباز.
سنائی.
نماز شام خبازی که به اقامت رواتب سرای من موسوم بود پیش من آمد و گفت : امروز بر دکان من چهار صد من نان باقی ماند. ( از ترجمه تاریخ یمینی ).
تا بنقد جان من خباز من نان می دهد
عاشق بی چاره نان می گوید و جان می دهد.
سیفی ( ازآنندراج ).
|| این کلمه گاهی به معنی «طاهی » و «طباخ » و «خوانسالار» نیز اطلاق میشده است. ( یادداشت بخط مؤلف ). || نان پز و فروشنده آن. ( از متن اللغة ).

خباز. [ خ ُب ْ با ] ( ع اِ ) نام گیاهی است. رجوع به «خبازی » شود. ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( از معجم الوسیط ) ( از البستان ) ( از تاج العروس ) ( ناظم الاطباء ).

خباز. [ خ َب ْ با ] ( اِخ ) حنا افندی. رئیس دانشکده ملی حمص. او راست : 1- «البرد القشیب فی مطارف التهذیب » 2- مجموع خطابه های ادبی که به سال 1910 م. برای شاگردان خود در حمص القاء کرده است. وی سفری بدور زمین کرد و ذکر آن در جامع التصانیف الحدیثه آمده است. ( از معجم المطبوعات ستون 818 ).

خباز. [ خ َب ْ با ] (اِخ ) حنا افندی . رئیس دانشکده ٔ ملی حمص . او راست : 1- «البرد القشیب فی مطارف التهذیب » 2- مجموع خطابه های ادبی که به سال 1910 م . برای شاگردان خود در حمص القاء کرده است . وی سفری بدور زمین کرد و ذکر آن در جامع التصانیف الحدیثه آمده است . (از معجم المطبوعات ستون 818).


خباز. [ خ َب ْ با ] (ع ص ، اِ) نان پز. نانوا. (دهار) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (ازاقرب الموارد) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (ازتاج العروس ) (از انساب سمعانی ). نانبا :
دین ز کرار جونه از طرار
خز ز بزاز چونه از خباز.

سنائی .


نماز شام خبازی که به اقامت رواتب سرای من موسوم بود پیش من آمد و گفت : امروز بر دکان من چهار صد من نان باقی ماند. (از ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
تا بنقد جان من خباز من نان می دهد
عاشق بی چاره نان می گوید و جان می دهد.

سیفی (ازآنندراج ).


|| این کلمه گاهی به معنی «طاهی » و «طباخ » و «خوانسالار» نیز اطلاق میشده است . (یادداشت بخط مؤلف ). || نان پز و فروشنده ٔ آن . (از متن اللغة).

خباز. [ خ ُب ْ با ] (ع اِ) نام گیاهی است . رجوع به «خبازی » شود. (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از البستان ) (از تاج العروس ) (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

= نانوا

نانوا#NAME?


پیشنهاد کاربران

نان پز

نان پز، نانوا، شاطر


کلمات دیگر: