کلمه جو
صفحه اصلی

حجری

فارسی به انگلیسی

petrous

مترادف و متضاد

petrous (صفت)
سخت، سنگی، حجری

فرهنگ فارسی

ابوالمکارم ابن احمد الناغور حجری از اهل بغداد و بابن حجر معروف بود

لغت نامه دهخدا

حجری. [ ح ُ ری ی / ح ِ ] ( ع اِ ) حق. || حرمت. ( ناظم الاطباء ).

حجری. [ ح َ ج َ ] ( ص نسبی ) منسوب به حجر. سنگی. از سنگ. سنگین . سمعانی گوید نسبت است بحجر یعنی حجاره و مشهور به آن جماعتی از اهل قوشح ( شاید فوشنج ) میباشند.
- عظم حجری ؛ دو استخوان است بر دو سوی سر که سوراخ گوش در وی است و چون سخت تر از استخوانهای پیش و پس سر است آنرا حجری گویند. و از سوی راست و چپ دو پاره دیگر است [ از استخوان ] و سوراخ گوش اندر وی است و این هردو سخت تر از پاره های دیگر است ، بدین سبب هر دو راعظمان حجریتان گویند. و در هر یک از سوی بالا درز قشری است و اندر زیر درزی است که از کناره درز لامی بیاید و بکناره درز اکلیلی پیوندد. ( ذخیره خوارزمشاهی ج 1 ص 120 ).
- عصر حجری ؛ دوره ای از زندگانی نوع آدمی که در آن دوره سلاح از سنگهای تیزکرده داشتند. دوره سنگی .

حجری. [ ح ُ ج َ ] ( ص نسبی ) سمعانی گوید: بگمان من این صورت نسبت است به حجر جمع حجرة به معنی خانه خرد.

حجری. [ ح ُ ] ( ص نسبی ) سمعانی گوید این نسبت بحجر است و حجر اسم موضعی است بیمن.

حجری. [ ح َ ] ( ص نسبی ) سمعانی گوید این نسبت است به سه قبیلة که اسم هر یک حجر است. احدها حجر حمیر... و دیگری حجر رعین... و سومین آنها حجرالازد، و نسبت بحجر رعین گاهی حجری وگاهی حجری الرعینی است. رجوع به حجر ذی رعین شود.

حجری. [ ح ُ ج َ ] ( ص نسبی ) نسبت به حجریة، دسته ای از قراولان دربار عباسی. رجوع به اخبارالراضی ( اوراق صولی ص 82 ) و نیز رجوع به حجریه شود.

حجری. [ ح َ ج َ ] ( اِخ ) ابوسعد محمدبن علی حجری مقری مشهور به نسل اناو ( ؟ ). سمعانی گوید: مردی خوش آواز و فاضل بود و ببغداد از ابوالخیر مبارک بن حسین مقری روایت کرد، و من از وی امالی ابو محمدالجلال را روایت کنم. وی در مرو پس از 530 هَ. ق. درگذشت. ( انساب سمعانی ).

حجری. [ ح َ ج َ ] ( اِخ ) ابوالفتح تتج ، برادر ابوالفوارس سخرباس. از سرداران حجریة قراولان دربار عباسی است. رجوع به اخبارالراضی از اوراق صولی ص 82 شود.

حجری. [ ح َ ج َ ] ( اِخ ) ابوالمکارم بن احمد الناغور حجری از اهل بغداد و به ابن حجر معروف بود، پس بدان منسوب شد. وی از اهل قرآن بود و آنرا بر ابوالخبربن مبارک بن حسین بن عسال بخواند.از ابومحمد رزق اﷲ تمیمی و ابوالفوارس طرار روایت کرد، و من کتاب تاریخ ابوموسی محمدبن مثنی بصری را بر او خواندم. وی در ربیع الاول سال 37 ( ظاهراً 537 هَ.ق. ) درگذشت و در باب حرب دفن شد. ( انساب سمعانی ).

حجری . [ ح َ ] (اِخ ) اندلسی . عبداﷲبن محمدبن علی بن عبیداﷲبن سعیدبن محمدبن ذی النون حجری منسوب به حجر ذی رعین است . اصل او از طلیطله و خاندانش از امراء آن سامان بودند، و سپس از آن جا به حصن «قنجایر» که در سی میلی مریه است آمدند. ابن الابار در «تکمله » آرد: در 505 در قنجایر متولد شد و در ماه صفر 591 هَ . ق . در سبته درگذشت . صاحب خطی نیکو بود و سندی عالی در روایت داشت و علما از اکناف برای استماع حدیث اومی آمدند. رجوع به الحلل السندسیة ج 2 صص 35-36 شود.


حجری . [ ح َ ] (ص نسبی ) سمعانی گوید این نسبت است به سه قبیلة که اسم هر یک حجر است . احدها حجر حمیر... و دیگری حجر رعین ... و سومین آنها حجرالازد، و نسبت بحجر رعین گاهی حجری وگاهی حجری الرعینی است . رجوع به حجر ذی رعین شود.


حجری . [ ح َ ج َ ] (اِخ ) ابوالفتح تتج ، برادر ابوالفوارس سخرباس . از سرداران حجریة قراولان دربار عباسی است . رجوع به اخبارالراضی از اوراق صولی ص 82 شود.


حجری . [ ح َ ج َ ] (اِخ ) ابوالمکارم بن احمد الناغور حجری از اهل بغداد و به ابن حجر معروف بود، پس بدان منسوب شد. وی از اهل قرآن بود و آنرا بر ابوالخبربن مبارک بن حسین بن عسال بخواند.از ابومحمد رزق اﷲ تمیمی و ابوالفوارس طرار روایت کرد، و من کتاب تاریخ ابوموسی محمدبن مثنی بصری را بر او خواندم . وی در ربیع الاول سال 37 (ظاهراً 537 هَ .ق .) درگذشت و در باب حرب دفن شد. (انساب سمعانی ).


حجری . [ ح َ ج َ ] (اِخ ) ابوسعد محمدبن علی حجری مقری مشهور به نسل اناو (؟). سمعانی گوید: مردی خوش آواز و فاضل بود و ببغداد از ابوالخیر مبارک بن حسین مقری روایت کرد، و من از وی امالی ابو محمدالجلال را روایت کنم . وی در مرو پس از 530 هَ . ق . درگذشت . (انساب سمعانی ).


حجری . [ ح َ ج َ ] (اِخ ) زین القضاة احمدبن محمدالحجری او راست : «المنبهات علی الاستعداد لیوم المیعاد للنصح والوداد» با ترجمه بزبان اردو چاپ دهلی در سال 1282، و در چاپ استانبول این کتاب را به ابن حجر العسقلانی نسبت داده اند. مؤلف کشف الظنون گوید: «منبهات علی الاستعداد لیوم المیعاد للنصح والوداد» مختصری است از زین احمدبن محمد الحجری در احادیث و نصائح یکان یکان و دوگان دوگان و سه سه تا ده ده . و در دارالکتب مصر نسخه ای از این کتاب دیده میشود که نام مؤلف احمدبن محمدبن علی حجری در آن یاد شده . رجوع به کشف الظنون و معجم المطبوعات شود.


حجری . [ ح َ ج َ ] (ص نسبی ) منسوب به حجر. سنگی . از سنگ . سنگین . سمعانی گوید نسبت است بحجر یعنی حجاره و مشهور به آن جماعتی از اهل قوشح (شاید فوشنج ) میباشند.
- عظم حجری ؛ دو استخوان است بر دو سوی سر که سوراخ گوش در وی است و چون سخت تر از استخوانهای پیش و پس سر است آنرا حجری گویند. و از سوی راست و چپ دو پاره ٔ دیگر است [ از استخوان ] و سوراخ گوش اندر وی است و این هردو سخت تر از پاره های دیگر است ، بدین سبب هر دو راعظمان حجریتان گویند. و در هر یک از سوی بالا درز قشری است و اندر زیر درزی است که از کناره ٔ درز لامی بیاید و بکناره ٔ درز اکلیلی پیوندد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ج 1 ص 120).
- عصر حجری ؛ دوره ای از زندگانی نوع آدمی که در آن دوره سلاح از سنگهای تیزکرده داشتند. دوره ٔ سنگی .


حجری . [ ح ُ ] (ص نسبی ) سمعانی گوید این نسبت بحجر است و حجر اسم موضعی است بیمن .


حجری . [ ح ُ ج َ ] (اِخ ) مظفربن عبداﷲبن بکربن مقاتل حجری . مقداری از شعر عبداﷲبن المعتز را از ابن المعتز روایت کرده است . و ابوالعلاءواسطی از وی بواسط روایت کند. (الانساب ص 157-الف ).


حجری . [ ح ُ ج َ ] (ص نسبی ) سمعانی گوید: بگمان من این صورت نسبت است به حجر جمع حجرة به معنی خانه ٔ خرد.


حجری . [ ح ُ ج َ ] (ص نسبی ) نسبت به حجریة، دسته ای از قراولان دربار عباسی . رجوع به اخبارالراضی (اوراق صولی ص 82) و نیز رجوع به حجریه شود.


حجری . [ ح ُ ری ی / ح ِ ] (ع اِ) حق . || حرمت . (ناظم الاطباء).



کلمات دیگر: