کلمه جو
صفحه اصلی

خاضع


مترادف خاضع : افتاده، خاشع، خاکسار، خاکی، فروتن، متواضع

متضاد خاضع : متکبر، مغرور

برابر پارسی : فروتن، نرم رفتار، افتاده

فارسی به انگلیسی

humble

مترادف و متضاد

humble (صفت)
پست، فروتن، خاضع، محقر، زبون، خاکی، خاشع، بدون ارتفاع

meek (صفت)
مهربان، رام، بی روح، فروتن، خاضع، ملایم، نجیب، حلیم، افتاده، بردبار، با حوصله

obedient (صفت)
رام، رام شدنی، سر براه، خاضع، فرمانبردار، مطیع، سربزیر، خاشع، حرف شنو

blushing (صفت)
فروتن، خاضع

submissive (صفت)
فروتن، خاضع، مطیع، حلیم، خاشع

bashful (صفت)
فروتن، خاضع، خجول، کمرو، محجوب، خجالتی، خجالت کش، ترسو، فای

افتاده، خاشع، خاکسار، خاکی، فروتن، متواضع ≠ متکبر، مغرور


فرهنگ فارسی

تواضع کننده، فروتنی کننده، متواضع
( اسم صفت ) فروتنی کننده فروتن افتاده جمع خاضعین .

فرهنگ معین

(ض ) [ ع . ] (اِفا. ) فروتنی کننده .

لغت نامه دهخدا

خاضع. [ ض ِ ] ( ع ص ) فروتن.( آنندراج ). فروتنی و تواضع کننده. ( غیاث اللغات ). منقاد. ( مهذب الاسماء ). خاشع. افتاده. ج ، خاضعون ، خاضعین : اعناقهم لها خاضعین. ( قرآن 26 / 4 ).
گفتم زمانه خاضع او باد سال و ماه
گفتا خدای ناصر او باد جاودان.
فرخی.
همچو گل خاضع و چون مل جبار.
خاقانی.
تو که کلی خاضع امر ولی.
مولوی ( مثنوی ).

خاضع. [ ض ِ ] ( اِخ ) نام مادر ابومحمدعلی بن المعتضد ملقب به المکتفی است بنا بر قولی : و امه جیجک و قیل خاضع. ( عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 5 ص 406 ).

خاضع. [ ض ِ ] (اِخ ) نام مادر ابومحمدعلی بن المعتضد ملقب به المکتفی است بنا بر قولی : و امه جیجک و قیل خاضع. (عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 5 ص 406).


خاضع. [ ض ِ ] (ع ص ) فروتن .(آنندراج ). فروتنی و تواضع کننده . (غیاث اللغات ). منقاد. (مهذب الاسماء). خاشع. افتاده . ج ، خاضعون ، خاضعین : اعناقهم لها خاضعین . (قرآن 26 / 4).
گفتم زمانه خاضع او باد سال و ماه
گفتا خدای ناصر او باد جاودان .

فرخی .


همچو گل خاضع و چون مل جبار.

خاقانی .


تو که کلی خاضع امر ولی .

مولوی (مثنوی ).



فرهنگ عمید

= فروتن

فروتن#NAME?


پیشنهاد کاربران

متواضع

نرم رفتار، تبعیت کننده

خضوع ؛ خود را کوچک دیدن در برابر خدا . فروتنی از روی نیاز در برابر خدا ، که در ظاهر جلوه می کند .
خاضع ؛ ترسنده و بیم ناک است .
خشوع ؛ خدا را بزرگ دیدن در برابر خود . فروتنی از روی محبت در برابر خدا که علاوه بر ظاهر در باطن و قلب نیز جلوه می کند .
خاشع ؛ دائماً آرامشی قلبی دارد .


کلمات دیگر: