کلمه جو
صفحه اصلی

خاموشی


مترادف خاموشی : خموشی، سکوت، صمت ، گویایی، اطفا، تاریکی

متضاد خاموشی : شلوغی، روشنایی، روشنی

فارسی به انگلیسی

silence, curfew, extinction


outage, blackout, curfew, extinction, silence, slience, stall

curfew, extinction, silence


فارسی به عربی

صمة , ما زال

مترادف و متضاد

خموشی، سکوت، صمت ≠ شلوغی


still (اسم)
خاموشی، سکوت، دستگاه تقطیر

blackout (اسم)
خمود، خاموشی، خاموش شدن چراغ ها، قطع کامل برق، خاموشی شهر

silence (اسم)
خاموشی، ارامش، سکوت، خموشی

extinction (اسم)
خمود، خاموشی، انهدام، اعدام، انقراض، اطفاء، خاموش سازی

quiescence (اسم)
خاموشی، سکون، خموشی، بی حرکتی، جزم

reticence (اسم)
خاموشی، سکوت، کم گویی

mum (اسم)
خاموشی، سکوت، مادر، شخص خاموش، ساکت بودن

quiescency (اسم)
خاموشی، سکون، خموشی، بی حرکتی، جزم

taciturnity (اسم)
خاموشی، ارامش، سکوت، کم حرفی

۱. خموشی، سکوت، صمت ≠ شلوغی
۲. گویایی
۳. اطفا
۴. تاریکی ≠ روشنایی، روشنی


فرهنگ فارسی

۱ - سکوت بیصدایی . ۲ - بیزبانیگنگی. ۳ - آرامی . ۴ - انطفائ .
هاشمی متخلص به خاموشی .

[روان‌شناسی] از بین رفتن تدریجی پاسخ شرطی براثر قطع تقویت‌کنندۀ آن [زمین‌شناسی] تاریکی کم‌وبیش کامل یک کانی در دو موقعیت، در یک دور چرخش صفحۀ ریزبین/ میکروسکوپ


لغت نامه دهخدا

خاموشی. ( اِخ ) هاشمی. متخلص به خاموشی. شاه محمد قزوینی شرح حال او را نوشته و مطلع یکی از غزلیات و عده ای از اشعارش را که در عصر سلطان سلیم خان عثمانی سروده آورده است. ( از الذریعه الی تصانیف الشیعه تألیف آقابزرگ طهرانی جزء 1 قسم 9ص 285 ). شاه محمد چنین آرد: مولانا هاشمی پرهوش بود واز این جهت خاموشی تخلص می نمود و این مطلع ازوست :
عالم فانی که در وی شادمانی کمتر است
حاصلش گر گنج قارونست خاکش بر سر است.
( مجالس النفایس چ تهران ص 394 ).

خاموشی. ( حامص ) عدم تکلم. ( ناظم الاطباء ). سخن ناگفتن. بی سخنی. بی کلام بودن. بدون حرف بودن. خموشی. خامشی. امساک از کلام. سَکت. ( دهار ). سُکات. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ). سُکوت ( دهار ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد )( تاج العروس ). صُمت. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ). صُمتَة. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ) ( دهار ). صُموت. نُصتَه. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ). نَطو. ( منتهی الارب ) :
چه نیکو داستانی زد یکی دوست
که خاموشی ز نادان سخت نیکوست.
( ویس و رامین ).
پادشاهان بزرگ آن فرمایند که ایشان را خوشتر آمد و نرسد خدمتکاران ایشان را که اعتراض کنند و خاموشی بهتر با ایشان. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 273 ).خاموشی دوم سلامت است. ( قابوسنامه ).
رو دست بشوی و جز بخاموشی
پاسخ مده ای پسرپیامش را.
ناصرخسرو.
دانستند که خاموشی او رضای آن است. ( فارسنامه ابن بلخی ). و عقل مرد را به هشت خصلت بتوان شناخت... هشتم در محافل خاموشی را شعار ساختن. ( کلیله و دمنه ).
از برون لب بقفل خاموشی است
وز درون دل به بند ایمان است.
خاقانی.
خاموشی لعل او چو می بینی
جماشی چشم پرعتیبش بین.
خاقانی.
آخر گفتار تو خاموشی است
حاصل کار تو فراموشی است.
نظامی.
بدو گفتم ز خاموشی چه جویی
زبانت کو که احسنتی بگویی.
نظامی.
گفت پیغمبر که قولش کیمیاست
حرف واجب نقره ، خاموشی طلاست.
مولوی.
نظر کردم بچشم رأی و تدبیر
ندیدم به ز خاموشی خصالی.

خاموشی . (اِخ ) هاشمی . متخلص به خاموشی . شاه محمد قزوینی شرح حال او را نوشته و مطلع یکی از غزلیات و عده ای از اشعارش را که در عصر سلطان سلیم خان عثمانی سروده آورده است . (از الذریعه الی تصانیف الشیعه تألیف آقابزرگ طهرانی جزء 1 قسم 9ص 285). شاه محمد چنین آرد: مولانا هاشمی پرهوش بود واز این جهت خاموشی تخلص می نمود و این مطلع ازوست :
عالم فانی که در وی شادمانی کمتر است
حاصلش گر گنج قارونست خاکش بر سر است .

(مجالس النفایس چ تهران ص 394).



خاموشی . (حامص ) عدم تکلم . (ناظم الاطباء). سخن ناگفتن . بی سخنی . بی کلام بودن . بدون حرف بودن . خموشی . خامشی . امساک از کلام . سَکت . (دهار). سُکات . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). سُکوت (دهار) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد)(تاج العروس ). صُمت . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). صُمتَة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (دهار). صُموت . نُصتَه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). نَطو. (منتهی الارب ) :
چه نیکو داستانی زد یکی دوست
که خاموشی ز نادان سخت نیکوست .

(ویس و رامین ).


پادشاهان بزرگ آن فرمایند که ایشان را خوشتر آمد و نرسد خدمتکاران ایشان را که اعتراض کنند و خاموشی بهتر با ایشان . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 273).خاموشی دوم سلامت است . (قابوسنامه ).
رو دست بشوی و جز بخاموشی
پاسخ مده ای پسرپیامش را.

ناصرخسرو.


دانستند که خاموشی او رضای آن است . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ). و عقل مرد را به هشت خصلت بتوان شناخت ... هشتم در محافل خاموشی را شعار ساختن . (کلیله و دمنه ).
از برون لب بقفل خاموشی است
وز درون دل به بند ایمان است .

خاقانی .


خاموشی لعل او چو می بینی
جماشی چشم پرعتیبش بین .

خاقانی .


آخر گفتار تو خاموشی است
حاصل کار تو فراموشی است .

نظامی .


بدو گفتم ز خاموشی چه جویی
زبانت کو که احسنتی بگویی .

نظامی .


گفت پیغمبر که قولش کیمیاست
حرف واجب نقره ، خاموشی طلاست .

مولوی .


نظر کردم بچشم رأی و تدبیر
ندیدم به ز خاموشی خصالی .

سعدی .


دو چیز طیره ٔ عقل است دم فروبستن
بوقت گفتن و گفتن بوقت خاموشی .

سعدی .


اصطلاحات : خاموشی هم داستانی است . اصطلاحی است مر تحسین خاموشی را.
- امثال :
اگر گفتن سیم است خاموشی زر است .
حرف واجب نقره ، خاموشی طلاست .

مولوی .


«خاموشی علامت رضاست » یا «خاموشی نشان رضاست » چون رضایت یا عدم رضایت کسی را در امری خواهند اگر بوقت القاء آن امر به او، آن کس سکوت کرد این سکوت و خاموشی او حمل بر رضایت او میشود نه بعدم رضایت او و از آنجااین اصطلاح بوجود آمده است .
گفت پیغمبر که حرفش کیمیاست .
- برج خاموشی ؛ کنایه از قبرستان است .
- مردگی و کُشتگی چراغ یا شمع ؛ مردگی آتش یا شعله . انطفاء.

فرهنگ عمید

۱. سکوت، سخن نگفتن: دو چیز طیرۀ عقل است دم فروبستن / به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی (سعدی: ۵۳ ).
۲. از میان رفتن شعله، گرمی، روشنایی، یا جریان برق چیزی.

دانشنامه عمومی

خاموشی می تواند به موارد زیر اشاره کند:
سید مهدی خاموشی، رئیس سازمان تبلیغات اسلامی

دانشنامه آزاد فارسی

خاموشی (Extinction)
در اخترشناسی، سرخ گون و کم فروغ شدن نور، ضمن عبور از کهکشان راه شیری و جوّ زمین. خاموشی بین ستاره ای بر اثر جذب و پراکنده شدن نور ستاره ها در رویارویی با غبارهای موجود در کهکشان ها رُخ می دهد (← مادۀ بین ستاره ای). ذرات موجود در جوّ زمین نیز نور را جذب و پراکنده می کنند و خاموشی جوّی را پدید می آورند.

فرهنگستان زبان و ادب

{extinction} [روان شناسی، زمین شناسی] [روان شناسی] از بین رفتن تدریجی پاسخ شرطی براثر قطع تقویت کنندۀ آن [زمین شناسی] تاریکی کم وبیش کامل یک کانی در دو موقعیت، در یک دور چرخش صفحۀ ریزبین/ میکروسکوپ

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] خاموشی (ابهام زدایی). واژه خاموشی یا سکوت ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • خاموشی (فقه)، از اصطلاحات به کار رفته در فقه به معنای خاموش بودن و سخن نگفتن• خاموشی (اصول)، از اصطلاحات به کار رفته در اصول فقه به معنای خاموش بودن و سخن نگفتن• خاموشی (اخلاق)، از اصطلاحات به کار رفته در اخلاق به معنای خاموش بودن و سخن نگفتن• خاموشی (روان شناسی)، از اصطلاحات به کار رفته در روان شناسی، به معنای خاموش سازی تضعیف پاسخ شرطی شده در طول دوره زمانی
...

واژه نامه بختیاریکا

زُو مِن دُهُو نُهادن ( بردن )
کوری

جدول کلمات

سکوت

پیشنهاد کاربران

خاموشی: [ اصطلاح نظامی ]موقع خواب، زمانی که تمام لامپها خاموش میشود وسکوت کامل آسایشگاه را فرا میگیرد.

فرونشستگی

درود
موش به مینوی پنهان و نهان است که در زبان اوستایی به شکل maēša، در زبان سنسکریت به شکل meṣa و در گروه زبانهای PIE به شکلmoysos آمده و در نامگذاری بازی قایم - موشک به کار رفته است.
موشیدن: پنهان شدن
فراموشیدن: پنهان شدن از یاد ( حافظه )
چموش: چ ( پسوند پاد، اسک ) موش ( پنهان ) : سرکش
خموش: خ ( پسوند فشار ) موش ( پنهان ) : خاموش ( خَمُش )

نکته افزودنی: پنهان و نهان از ریشه ( نه ) استند به مینوی نهادن
نهان: نه ( نهادن، نهادینه، نهاد، نهادین ) ان ( پسوند نامواژساز )
پنهان: پ ( پیشوند فشار ( تاکید ) ) نهان

نکته ای دیگر: موشک از ریشه موش نیست وانگه از ریشه موخت ( مخت ) ( Mukt ) است.
واژه موشک از ریشه *mukti मुक्ति وमुक्त mukta به مینوی پرتاب شدن آزاد - رها کردن و فرستادن است. واژه موشک در زبان سنسکریت به صورت *muktaka मुक्तक به مینویmissile آمده است که سپس سبکتر شده و از موکتک به شکل موشک درآمده است.
همچنین واژه مختار از همین ریشه است: مختار: مخت ( آزاد، رها ) ار ( پسوند نامواژساز )
مُخت: مخ ( موخ ( در آموختن ) ، مُغ ( مغ زرتشتی، مغان ) ، مغز، مزگ، مزدا ) ت ( پسوند گواشساز )


کلمات دیگر: