کلمه جو
صفحه اصلی

حجار


مترادف حجار : سنگتراش، سنگ بر

برابر پارسی : سنگ تراش

فارسی به انگلیسی

stonemason, stonecutter

stonecutter, mason


stonemason


فارسی به عربی

نحاة

مترادف و متضاد

lithographer (اسم)
سنگ نگار، حجار

sculptor (اسم)
حجار، مجسمه ساز، پیکر تراش، تندیس گر

sculptress (اسم)
حجار، مجسمه ساز، پیکر تراش، تندیس گر

سنگتراش، سنگ‌بر


فرهنگ فارسی

سنگها، جمع حجر، سنگتراش
( صفت اسم ) سنگتراش .
دیوار حجره

فرهنگ معین

(حِ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ حجر، سنگ ها.
(حَ جّ ) [ ع . ] (ص . اِ. ) سنگتراش .

(حِ) [ ع . ] (اِ.) جِ حجر؛ سنگ ها.


(حَ جّ) [ ع . ] (ص . اِ.) سنگتراش .


لغت نامه دهخدا

حجار. [ ح ِ ] ( ع اِ ) ج ِ حَجَر. ( منتهی الارب ). || ج ِ حَجر. ( منتهی الارب ).

حجار. [ ح َج ْ جا ] ( ع ص ) سنگ تراش. ( ناظم الاطباء ).

حجار. [ ح ُ] ( ع اِ ) دیوار حجرة. حائط الحجرة. ( لسان العرب ).

حجار. [ ح َج ْ جا ] ( اِخ ) ابن ابجربن جابر عجلی. ادراک دارد ( یعنی پیغمبر را درک کرده است ). ابن درید در «اخبار المنشورة» حدیثی آورده که حجار به پدرش که مسیحی بود گفت : می بینم هرکس به این دین درمی آید بزرگ شود، میخواهم من نیز داخل شوم. پدر گفت : صبر کن تا با هم به نزد عمر شویم تا ما را مفتخر سازد، و مبادا که بکمتر از عالی ترین مقامات اکتفا کنی. پس بر عمر وارد شدند و ابجر گفت : اشهد ان لااله الااﷲ و ان حجاراً یشهد ان محمداً رسول اﷲ. عمر گفت خود چرا شهادت نمی دهی ؟ گفت : مرا واگذار که مهمان امروزو فردایم. مرزبانی در «معجم الشعراء» گوید: ابجر بنصرانیت اندکی پیش از قتل علی ( ع ) بمرد. طبرانی آورده است که جنازه ابجر را از نزدیک عبدالرحمان بن ملجم گذرانیدند. در تشییع او پسرش حجار با دسته ای از مسلمانان بودند و عده ای مسیحی نیز در تشییع حضور داشتند وداستان را نیز نقل کرده است. ( الاصابة قسم 3 ج 2 ص 59 ). جوالیقی گوید: حضین بن منذر در حق حجار گفته است :
بحجاربن ابجرکل یوم
اذا یضحی سلافة خندریس.
( المعرب ص 125 ).
رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود، و در حبیب السیر جزء 2 از ج 2 ص 51 چ اول تهران او را ابن الحرد نوشته و حبرد و جبرد نیز خوانده شود و در ص 210 ابن الحر آورده است و در چ خیام ج 2 ص 140 حجاز ابن المر دیده میشود.

حجار. [ ح َج ْ جا ] ( اِخ ) ابن الجرد. رجوع به حجاربن ابجر شود.

حجار. ( اِخ ) ابن دثار السدوسی قاضی کوفه. متوفی بسال 116 هَ. ق. رجوع به حبیب السیر جزء 2 ج 2 ص 67 چ اول تهران شود و در چ خیام ج 2 ص 183 محارب بن دثار یاد شده است.

حجار. (اِخ ) ابن دثار السدوسی قاضی کوفه . متوفی بسال 116 هَ . ق . رجوع به حبیب السیر جزء 2 ج 2 ص 67 چ اول تهران شود و در چ خیام ج 2 ص 183 محارب بن دثار یاد شده است .


حجار. [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن ابجربن جابر عجلی . ادراک دارد (یعنی پیغمبر را درک کرده است ). ابن درید در «اخبار المنشورة» حدیثی آورده که حجار به پدرش که مسیحی بود گفت : می بینم هرکس به این دین درمی آید بزرگ شود، میخواهم من نیز داخل شوم . پدر گفت : صبر کن تا با هم به نزد عمر شویم تا ما را مفتخر سازد، و مبادا که بکمتر از عالی ترین مقامات اکتفا کنی . پس بر عمر وارد شدند و ابجر گفت : اشهد ان لااله الااﷲ و ان حجاراً یشهد ان محمداً رسول اﷲ. عمر گفت خود چرا شهادت نمی دهی ؟ گفت : مرا واگذار که مهمان امروزو فردایم . مرزبانی در «معجم الشعراء» گوید: ابجر بنصرانیت اندکی پیش از قتل علی (ع ) بمرد. طبرانی آورده است که جنازه ٔ ابجر را از نزدیک عبدالرحمان بن ملجم گذرانیدند. در تشییع او پسرش حجار با دسته ای از مسلمانان بودند و عده ای مسیحی نیز در تشییع حضور داشتند وداستان را نیز نقل کرده است . (الاصابة قسم 3 ج 2 ص 59). جوالیقی گوید: حضین بن منذر در حق حجار گفته است :
بحجاربن ابجرکل یوم
اذا یضحی سلافة خندریس .

(المعرب ص 125).


رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود، و در حبیب السیر جزء 2 از ج 2 ص 51 چ اول تهران او را ابن الحرد نوشته و حبرد و جبرد نیز خوانده شود و در ص 210 ابن الحر آورده است و در چ خیام ج 2 ص 140 حجاز ابن المر دیده میشود.

حجار. [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن الجرد. رجوع به حجاربن ابجر شود.


حجار. [ ح َج ْ جا ] (ع ص ) سنگ تراش . (ناظم الاطباء).


حجار. [ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ حَجَر. (منتهی الارب ). || ج ِ حَجر. (منتهی الارب ).


حجار. [ ح ُ] (ع اِ) دیوار حجرة. حائط الحجرة. (لسان العرب ).


فرهنگ عمید

سنگ تراش.
= حَجَر

حَجَر#NAME?


دانشنامه عمومی

حجار (عنابه). حجار (به عربی: الحجار) یک شهرداری در الجزایر است که در استان عنابه واقع شده است.
فهرست شهرهای الجزایر

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:هقار

حجار (صورت فلکی). حجّار (صورت فلکی)
رجوع شود به:سنگ تراش

جدول کلمات

سنگ تراش


کلمات دیگر: