کلمه جو
صفحه اصلی

حدبه

فارسی به انگلیسی

convexity, gibbosity, protuberance

مترادف و متضاد

convexity (اسم)
تحدب، بر امدگی، حدبه، کوژی

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - گوژ پشتی . ۲ - بر آمدگی ( در زمین و مانند آن ) .
دهی است از دهستان نوری بخش شادگان شهرستان خرمشهر

فرهنگ معین

(حَ یا حُ دَ بَ ) [ ع . حدبة ] (اِمص . ) ۱ - گوژپشتی . ۲ - برآمدگی (در زمین و مانند آن ).

لغت نامه دهخدا

حدبة. [ ح َ ب ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نوری بخش شادگان شهرستان خرمشهر در 6هزارگزی شادگان . سر راه مالرو شادکان به بندر معشور. دشت و گرمسیر است . آب آن از رودخانه ٔ جراحی و محصول آن خرما و غلات و شغل اهالی زراعت ، تربیت نخل و حشم داری و صنایع دستی آن حصیربافی است . ساکنین از طایفه ٔ آل ابوغبیش هستند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).


حدبة. [ ح َ دَ ب َ ] (اِخ ) نام یکی از رجال حدیث و ابراهیم بن احمد مروان از او روایت کند.


حدبة. [ ح َ دَ ب َ ] (ع اِمص )گوژپشتی . کوزپشتی . (منتهی الارب ). احدیداب . تقصع. گوژی . کوزی . دوتائی . خم . قوز. قوزک . برآمدگی پشت . بیرون آمدن پشت و درون شدن سینه . (اقرب الموارد). حدبة کژی فقرات پشت است یا بدرون (بجلو) که حدبة المقدم نامیده شود و برخی آنرا تقصیع نامند و اگر با همراهی استخوانهای قس باشد، قعس و قصع نامیده شود، و یا بطرف بیرون است . که حدبة المؤخر خوانده شود. و یا به یک سو باشد و التواء خوانده شود. و علت آن یا آشکار است مانند ضربت یا فروافتادن . و یا از مزاج باشد چون رطوبت . (القانون چ تهران ص 314). و صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی گوید: مهره ای که از جای خویش برود و باشد که بیرون آید، بتازی آنرا حدبة گویند، و باشد که اندرون شود، آنرا القعس گویند، و باشد که به یک جانب رود و آنرا التوا گویند -انتهی . داود ضریر انطاکی گوید: خارج شدن برخی از فقره های پشت است از راستی طبیعی ... هرگاه دماغ از هضم آنچه از راه نخاع بدان رسد عاجز گردد، در میان فقرات جای گیر شود و در این وقت میان دو فقره را جدا می سازد، پس یا بطرف پشت کج شود که حدبة نام دارد، یا به طرف جلو که قصع و قعس نام دارد، و یا به یکی از دو طرف که میل و صدع و تعوج خوانده شود.رجوع بتذکره ٔ ضریر انطاکی شود. تهانوی افزاید: که اگر حدبة بدون مضاف الیه استعمال شود مراد حدبة المؤخر است . (کشاف اصطلاحات الفنون ). و نیز رجوع به بحر الجواهر شود. || حدبه ٔ وجنة؛ گونه . || (ص ) ارض حدبة؛ زمین بسیار نصی . (منتهی الارب ).


( حدبة ) حدبة. [ ح َ دَ ب َ ] ( ع اِمص )گوژپشتی. کوزپشتی. ( منتهی الارب ). احدیداب. تقصع. گوژی. کوزی. دوتائی. خم. قوز. قوزک. برآمدگی پشت. بیرون آمدن پشت و درون شدن سینه. ( اقرب الموارد ). حدبة کژی فقرات پشت است یا بدرون ( بجلو ) که حدبة المقدم نامیده شود و برخی آنرا تقصیع نامند و اگر با همراهی استخوانهای قس باشد، قعس و قصع نامیده شود، و یا بطرف بیرون است. که حدبة المؤخر خوانده شود. و یا به یک سو باشد و التواء خوانده شود. و علت آن یا آشکار است مانند ضربت یا فروافتادن. و یا از مزاج باشد چون رطوبت. ( القانون چ تهران ص 314 ). و صاحب ذخیره خوارزمشاهی گوید: مهره ای که از جای خویش برود و باشد که بیرون آید، بتازی آنرا حدبة گویند، و باشد که اندرون شود، آنرا القعس گویند، و باشد که به یک جانب رود و آنرا التوا گویند -انتهی. داود ضریر انطاکی گوید: خارج شدن برخی از فقره های پشت است از راستی طبیعی... هرگاه دماغ از هضم آنچه از راه نخاع بدان رسد عاجز گردد، در میان فقرات جای گیر شود و در این وقت میان دو فقره را جدا می سازد، پس یا بطرف پشت کج شود که حدبة نام دارد، یا به طرف جلو که قصع و قعس نام دارد، و یا به یکی از دو طرف که میل و صدع و تعوج خوانده شود.رجوع بتذکره ضریر انطاکی شود. تهانوی افزاید: که اگر حدبة بدون مضاف الیه استعمال شود مراد حدبة المؤخر است. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). و نیز رجوع به بحر الجواهر شود. || حدبه وجنة؛ گونه. || ( ص ) ارض حدبة؛ زمین بسیار نصی. ( منتهی الارب ).

حدبة. [ ح َ دَ ب َ ] ( اِخ ) نام یکی از رجال حدیث و ابراهیم بن احمد مروان از او روایت کند.

حدبة. [ ح َ ب ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان نوری بخش شادگان شهرستان خرمشهر در 6هزارگزی شادگان. سر راه مالرو شادکان به بندر معشور. دشت و گرمسیر است. آب آن از رودخانه جراحی و محصول آن خرما و غلات و شغل اهالی زراعت ، تربیت نخل و حشم داری و صنایع دستی آن حصیربافی است. ساکنین از طایفه آل ابوغبیش هستند. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).

فرهنگ عمید

۱. گوژ، برآمدگی، برجستگی در پشت.
۲. برآمدگی در زمین.
۳. کار دشوار.

دانشنامه عمومی

حدبه یک روستا در ایران است که در دهستان بوزی واقع شده است. حدبه ۲۷۲ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای ایران


کلمات دیگر: