کلمه جو
صفحه اصلی

خوث

فرهنگ فارسی

فروهشته شدن شکم یا الفت گرفتن

لغت نامه دهخدا

خوث. [ خ َ وَ ] ( ع اِمص ) استرخای شکم. ( منتهی الارب ) ( از لسان العرب ). || امتلاء. || الفت. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( اقرب الموارد ).

خوث. [ خ َ وَ ] ( ع مص ) فروهشته شدن شکم. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). منه : خوث البطن. || ممتلی شدن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). منه : خوث فلان ؛ ای ممتلی شد فلان یعنی از طعام و شراب. || الفت گرفتن. مأنوس شدن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).منه : خوث به ؛ ای الفت گرفت به او و مأنوس شد. || فروهشته شدن شکم آن مرد، منه : خوث الرجل.

خوث . [ خ َ وَ ] (ع اِمص ) استرخای شکم . (منتهی الارب ) (از لسان العرب ). || امتلاء. || الفت . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (اقرب الموارد).


خوث . [ خ َ وَ ] (ع مص ) فروهشته شدن شکم . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). منه : خوث البطن . || ممتلی شدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خوث فلان ؛ ای ممتلی شد فلان یعنی از طعام و شراب . || الفت گرفتن . مأنوس شدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).منه : خوث به ؛ ای الفت گرفت به او و مأنوس شد. || فروهشته شدن شکم آن مرد، منه : خوث الرجل .



کلمات دیگر: