کلمه جو
صفحه اصلی

خودرایی کردن

فرهنگ فارسی

خود کامی کردن یا سرسختی کردن

لغت نامه دهخدا

خودرایی کردن. [ خوَدْ / خُدْ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) خودکامی کردن. از روی استبداد کاری کردن. لجاج کردن. یک دندگی کردن. لجبازی کردن. عناد کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ). || سرسختی کردن. از روی خیال و هوای نفس کاری انجام دادن. غیرموافق با خارج کاری کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : هرکه نصیحت از روی خودرایی می کند خود به نصیحت محتاج تر است. ( گلستان سعدی ). || تکبر کردن. غرور فروختن. ( یادداشت بخط مؤلف ).


کلمات دیگر: