کلمه جو
صفحه اصلی

کوتهی

فرهنگ فارسی

۱ - کمی طول ارتفاع یا عمق مقابل درازی : سرما و در میخانه که طرف بامش بفلک برشد و دیوار بدین کوتاهی . ( حافظ ) ۲ - قصور تقصیر .

لغت نامه دهخدا

کوتهی. [ ت َ ] ( حامص ) کوتاهی. ( فرهنگ فارسی معین ) ( ناظم الاطباء ). قِصَر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد
که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد.
حافظ.
شب در بهار روی گذارد به کوتهی
آن زلف چون شب آمد و آن روی چون بهار.
؟ ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
و رجوع به کوته و کوتهی شود. || ایجاز در سخن. ایجاز. اختصار :
ای سنائی سخن دراز مکن
کوتهی به ز قصه ناخوش.
سنائی.
و رجوع به کوته و کوتاهی شود. || پستی قامت. کوتاهی قد :
تو بدین کوتهی و مختصری
این همه کبر و ناز بوالعجبی است.
جمال الدین عبدالرزاق.
و رجوع به کوته و کوتاه شود.


کلمات دیگر: