کلمه جو
صفحه اصلی

خود سوار

فرهنگ فارسی

خودسر مستبد بالرای

لغت نامه دهخدا

خودسوار. [ خوَدْ / خُدْ س َ ] ( ص مرکب ) خودسر. مستبدبالرأی. ( از آنندراج ) :
بر صف هندوی آهم چون زند
ترک گردون خودسواری بیش نیست.
طالب آملی ( از آنندراج ).


کلمات دیگر: