کلمه جو
صفحه اصلی

بزق

فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان با رخ بخش کد کن شهرستان تربت حیدریه .

لغت نامه دهخدا

بزق . [ ب َ ] (ع مص )خدو انداختن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خیو بیفکندن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). بسق . بصک . (آنندراج ). || روشن شدن . || تخم ریختن در زمین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


بزق . [ ب ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه ، در 17هزارگزی شمال باختر کدکن سر راه مالرو کدکن به آستایش . سکنه ٔ آن 290 تن . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9).


بزق. [ ب َ ] ( ع مص )خدو انداختن. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). خیو بیفکندن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ). بسق. بصک. ( آنندراج ). || روشن شدن. || تخم ریختن در زمین. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

بزق. [ ب ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان بالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه ، در 17هزارگزی شمال باختر کدکن سر راه مالرو کدکن به آستایش. سکنه آن 290 تن. ( از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9 ).

دانشنامه عمومی

بزق، روستایی از توابع بخش میان جلگه شهرستان نیشابور در استان خراسان رضوی ایران است.
فهرست روستاهای ایران
این روستا در دهستان بلهرات قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱٬۱۵۳ نفر (۲۹۴خانوار) بوده است.


کلمات دیگر: