کلمه جو
صفحه اصلی

دو بهره

فرهنگ فارسی

دو بهر . نه دراز و نه کوتاه .

لغت نامه دهخدا

دوبهره. [ دُ ب َ رَ / رِ ] ( ص مرکب ) دوبهر.نه دراز و نه کوتاه. ( یادداشت مؤلف ). میانه : بعد از متقی خلیفه المستکفی باﷲ... بود... دوبهره ، نیکوقامت نه فربه نه لاغر. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ). بعد از رضی خلیفه برادر وی بود... مردی دوبهره سرخ موی و محاسن نیکو و به پدر خویش مانست. ( ترجمه تاریخ طبری ). مکتفی مردی بود دوبهره نیکوروی و سیاه موی و نیکومحاسن و فراخ چشم و نیکوسیاست و بخیل بود. ( ترجمه تاریخ طبری ). بعد از معتصم خلیفه پسر وی بود... مردی بود دوبهره سفید و فربه... ( ترجمه تاریخ طبری ). مردی بود [ مقتدر پسر معتضد ] دوبهره نیکوروی بلندبینی پهن دوش... ( ترجمه تاریخ طبری ). || ( اِ مرکب ) دوبهر. دوثلث. چنانکه یک بهره یک ثلث و سه بهره سه ربع و همچنین... ( یادداشت مؤلف ) :
ز گودرزیان مهتر و بهترست
به ایران سپه بر دوبهره سرست.
فردوسی.
ز لشکر هر آن کس که بد جنگ ساز
دوبهره نیامد به خرگاه باز.
فردوسی.
سپر بر سر و تیغ هندی به مشت
از آن نامداران دوبهره بکشت.
فردوسی.
به شمشیر از ایشان دوبهره بکشت
چو چوپان چنان دید بنمود پشت.
فردوسی.
به فرجام هیتال برگشته شد
دوبهره مگر خسته و کشته شد.
فردوسی.
ز لشکر دوبهره شده تیره چشم
سر نامداران از او پر ز خشم.
فردوسی.
ارتباع ؛ دوبهره شدن مرد. ( المصادر زوزنی ). دوبهره شدن مردم. ( تاج المصادر بیهقی ). || ( ص مرکب ) چهارزانو. ( یادداشت مؤلف ).
- دوبهره شدن ؛چهار زانو یعنی مربع نشستن. ( یادداشت مؤلف ). || در اصطلاح دوزندگی ، لباس پائیزه و لباس بهاره. ( یادداشت مؤلف ).


کلمات دیگر: