کلمه جو
صفحه اصلی

عضه

عربی به فارسی

گاز گرفتن , گزيدن , نيش زدن , گاز , گزش , گزندگي , نيش


فرهنگ فارسی

دروغ بهتان

لغت نامه دهخدا

( عضة ) عضة. [ ع َض ْ ض َ ] ( ع اِ ) گزیدگی. ( ناظم الاطباء ). یک بار گزیدن و گاز گرفتن.

عضة. [ ع ِ ض َ ] ( ع اِ ) دروغ. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( ترجمان القرآن جرجانی ). کذب. ( ازاقرب الموارد ). || بهتان. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || افسون. ( منتهی الارب ). سحر. ( اقرب الموارد ). || سخن چینی. ( منتهی الارب ). ج عِضون. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). و از آن جمله است گفته خداوند : الذین جعلوا القرآن عضین. ( قرآن 91/15 )؛ کسانی که قرآن را بهتان و دروغ و افسون گردانیدند. حرف محذوف آن را می توان واو دانست از عضوته یعنی آن را متفرق کردم و جدا کردم ، و سببش این است که مشرکان گفتار خود را که در مورد قرآن پراکنده کردند و آن را دروغ و سحر و کهانت و شعر فرض کردند، و نیز می توان محذوف آن را هاء قرار داد و اصل آن را عضهة فرض نمود. ( از منتهی الارب ). و رجوع به عضین شود. || گروه و پاره. ( منتهی الارب ). پاره از چیزی. ( ترجمان القرآن جرجانی ). || درخت خاردار بزرگ و دراز. ( از منتهی الارب ). یکدانه عضاه. ( از اقرب الموارد ). عضاهة. رجوع به عضاه شود.
عضه. [ ع َض ْه ْ ] ( ع مص ) دروغ گفتن. ( از منتهی الارب ). کذب. ( از اقرب الموارد ). || سخن چینی نمودن. ( از منتهی الارب ). نمامی کردن. ( از اقرب الموارد ). || افسون کردن. ( از منتهی الارب ). سحر کردن. ( از اقرب الموارد ). عَضَه. عِضهه. عَضیهة. و رجوع به عضه و عضهة و عضیهة شود. || خوردن شتر عضاه را. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || قطع کردن ، گویند: عضه العضاه ؛ یعنی عضاه را قطع کرد و برید. ( از اقرب الموارد ). || بهتان زدن به کسی ؛ یعنی در باره او چیزی گفتن که در وی نیست. ( از اقرب الموارد ).

عضه. [ ع َض َه ْ ] ( ع مص ) بیمار گردیدن شتران از خوردن عضاه ، و یا چریدن آن را. ( از منتهی الارب ): عضه البعیر؛ آن شتر ازچریدن عضاه شکایت کرد و گویند به معنی عضاه را چریده باشد. ( اقرب الموارد ). عضاه چریدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || دروغ گفتن. || سخن چینی نمودن. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). || افسون کردن. ( از منتهی الارب ). ساحری. ( اقرب الموارد ). عَضه. رجوع به عضه شود. || تهمت نمودن و دروغ بربستن بر کسی. ( از منتهی الارب ). افک و بهتان آوردن. ( از اقرب الموارد ). بد گفتن ( المصادر زوزنی ). || بریدن عضاه را. ( از منتهی الارب ).

عضه . [ ع َض َه ْ ] (ع مص ) بیمار گردیدن شتران از خوردن عضاه ، و یا چریدن آن را. (از منتهی الارب ): عضه البعیر؛ آن شتر ازچریدن عضاه شکایت کرد و گویند به معنی عضاه را چریده باشد. (اقرب الموارد). عضاه چریدن . (تاج المصادر بیهقی ). || دروغ گفتن . || سخن چینی نمودن . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || افسون کردن . (از منتهی الارب ). ساحری . (اقرب الموارد). عَضه . رجوع به عضه شود. || تهمت نمودن و دروغ بربستن بر کسی . (از منتهی الارب ). افک و بهتان آوردن . (از اقرب الموارد). بد گفتن (المصادر زوزنی ). || بریدن عضاه را. (از منتهی الارب ).


عضه . [ ع َض ِه ْ ] (ع ص ) مکان عضه ؛ جایی که عضاه فراوان داشته باشد. و رجوع به عضاه شود. || شتر که عضاه چرد. (از اقرب الموارد). شتر عضاه خوار. (منتهی الارب ).


عضه . [ ع َض ْه ْ ] (ع مص ) دروغ گفتن . (از منتهی الارب ). کذب . (از اقرب الموارد). || سخن چینی نمودن . (از منتهی الارب ). نمامی کردن . (از اقرب الموارد). || افسون کردن . (از منتهی الارب ). سحر کردن . (از اقرب الموارد). عَضَه . عِضهه . عَضیهة. و رجوع به عضه و عضهة و عضیهة شود. || خوردن شتر عضاه را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || قطع کردن ، گویند: عضه العضاه ؛ یعنی عضاه را قطع کرد و برید. (از اقرب الموارد). || بهتان زدن به کسی ؛ یعنی در باره ٔ او چیزی گفتن که در وی نیست . (از اقرب الموارد).


عضة. [ ع َض ْ ض َ ] (ع اِ) گزیدگی . (ناظم الاطباء). یک بار گزیدن و گاز گرفتن .


عضة. [ ع ِ ض َ ] (ع اِ) دروغ . (منتهی الارب ) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ). کذب . (ازاقرب الموارد). || بهتان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || افسون . (منتهی الارب ). سحر. (اقرب الموارد). || سخن چینی . (منتهی الارب ). ج عِضون . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و از آن جمله است گفته ٔ خداوند : الذین جعلوا القرآن عضین . (قرآن 91/15)؛ کسانی که قرآن را بهتان و دروغ و افسون گردانیدند. حرف محذوف آن را می توان واو دانست از عضوته یعنی آن را متفرق کردم و جدا کردم ، و سببش این است که مشرکان گفتار خود را که در مورد قرآن پراکنده کردند و آن را دروغ و سحر و کهانت و شعر فرض کردند، و نیز می توان محذوف آن را هاء قرار داد و اصل آن را عضهة فرض نمود. (از منتهی الارب ). و رجوع به عضین شود. || گروه و پاره . (منتهی الارب ). پاره از چیزی . (ترجمان القرآن جرجانی ). || درخت خاردار بزرگ و دراز. (از منتهی الارب ). یکدانه عضاه . (از اقرب الموارد). عضاهة. رجوع به عضاه شود.



کلمات دیگر: