کلمه جو
صفحه اصلی

کتاف

فرهنگ فارسی

جنباننده شانه را آنکه از نگاه بشانه فال گوید

لغت نامه دهخدا

کتاف. [ ک ِ ] ( ع اِ ) رسن که دست را سپسایکی بدان بندند. ج ، کُتف. ( منتهی الارب ). ریسمانی که به آن چیزی را استوار کنند. ج ، کُتف. ( از اقرب الموارد ). رسنی که بدان دست پس سر بندند. ( یادداشت مؤلف ).

کتاف. [ ک ُ ] ( ع اِ ) درد شانه جای. ( منتهی الارب ). درد کتف. ( از اقرب الموارد ).

کتاف. [ک َت ْ تا ] ( ع ص ) جنباننده شانه را. ( منتهی الارب ). فالگیر با کتف و او کسی است که در شانه می نگرد و با آن فال گویی می کند. ( از اقرب الموارد ). شانه بین. کت بین. آنکه از نگاه بشانه فال گوید. ( از ناظم الاطباء ).

کتاف . [ ک ِ ] (ع اِ) رسن که دست را سپسایکی بدان بندند. ج ، کُتف . (منتهی الارب ). ریسمانی که به آن چیزی را استوار کنند. ج ، کُتف . (از اقرب الموارد). رسنی که بدان دست پس سر بندند. (یادداشت مؤلف ).


کتاف . [ ک ُ ] (ع اِ) درد شانه جای . (منتهی الارب ). درد کتف . (از اقرب الموارد).


کتاف . [ک َت ْ تا ] (ع ص ) جنباننده شانه را. (منتهی الارب ). فالگیر با کتف و او کسی است که در شانه می نگرد و با آن فال گویی می کند. (از اقرب الموارد). شانه بین . کت بین . آنکه از نگاه بشانه فال گوید. (از ناظم الاطباء).



کلمات دیگر: