فرشته خوی . فریشته خو
فریشته خوی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
فریشته خوی. [ ف ِ ت َ / ت ِ ] ( ص مرکب ) فرشته خوی. فریشته خو. آنکه خوی و سیرت فرشتگان دارد :
گفتم ای بانوی فریشته خوی
با چو من بنده این حدیث مگوی.
گفتم ای بانوی فریشته خوی
با چو من بنده این حدیث مگوی.
سوزنی.
رجوع به فریشته و فرشته خوی شود.کلمات دیگر: