کلمه جو
صفحه اصلی

کتع

فرهنگ فارسی

کتع به برد آنرا

لغت نامه دهخدا

کتع. [ ک ِ ت َ ] (ع اِ) پاره و ریزه . ج ، کُتَع. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


کتع. [ ک ِ ت َ ] (ع اِ) ج ِ کِتعَة. (اقرب الموارد). رجوع به کِتعَة شود.


کتع. [ ک ُ ت َ ] ( ع ص ) مرد سبک و چست در کار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجل کتع؛ مرد آماده در کار خود. ( از اقرب الموارد ). || مرد ترنجیده و منقبض از کار. ضد است. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ترنجیده و منقبض در کار. ( ناظم الاطباء ). || مرد رسا و نیک ماهر. || عارف راه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || بچه روباه یا زبون ترین آن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || مرد ناکس. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). لئیم. ذلیل. ( اقرب الموارد ). خوار و رسوا. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) گرگ. ( منتهی الارب ). و این لغت یمانی است. ( از اقرب الموارد ). ج ، کِتعان. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

کتع. [ ک ِ ت َ ] ( ع اِ ) پاره و ریزه. ج ، کُتَع. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

کتع. [ ک ُ ت َ ] ( ع اِ ) ج ِ کِتَع. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به کتع شود. || ج ِ کُتعَة. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). رجوع به کتعة شود. || ج ِ کَتعاء که جهت توکید مؤنث آید. یقال : اشتریت هذه الدار جمعاء کتعاء و هذه لک جمعاء کتعاء و رأیت اخواتک جُمَعَ کُتَعَ و لایقدم کتع علی جمع و لایفرد لانه اتباع له. ( منتهی الارب ). و رجوع به کتعاء و رجوع به جُمَع شود.

کتع. [ ک ِ ت َ ] ( ع اِ ) ج ِ کِتعَة. ( اقرب الموارد ). رجوع به کِتعَة شود.

کتع. [ ک َ ] ( ع مص ) کتع به ، برد آنرا. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || چستی و چالاکی کردن کسی در کار خود و کوشش نمودن.( از ناظم الاطباء ). چستی و شتابی کردن در کار. || درترنجیدن و منقبض شدن ( در کار )، از اضداد است. || گریختن و سوگند خوردن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || دویدن خر. ( ازمنتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ).

کتع. [ ک َ ] (ع مص ) کتع به ، برد آنرا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || چستی و چالاکی کردن کسی در کار خود و کوشش نمودن .(از ناظم الاطباء). چستی و شتابی کردن در کار. || درترنجیدن و منقبض شدن (در کار)، از اضداد است . || گریختن و سوگند خوردن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دویدن خر. (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).


کتع. [ ک ُ ت َ ] (ع اِ) ج ِ کِتَع. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به کتع شود. || ج ِ کُتعَة. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کتعة شود. || ج ِ کَتعاء که جهت توکید مؤنث آید. یقال : اشتریت هذه الدار جمعاء کتعاء و هذه لک جمعاء کتعاء و رأیت اخواتک جُمَعَ کُتَعَ و لایقدم کتع علی جمع و لایفرد لانه اتباع له . (منتهی الارب ). و رجوع به کتعاء و رجوع به جُمَع شود.


کتع. [ ک ُ ت َ ] (ع ص ) مرد سبک و چست در کار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجل کتع؛ مرد آماده در کار خود. (از اقرب الموارد). || مرد ترنجیده و منقبض از کار. ضد است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ترنجیده و منقبض در کار. (ناظم الاطباء). || مرد رسا و نیک ماهر. || عارف راه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بچه ٔ روباه یا زبون ترین آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || مرد ناکس . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). لئیم . ذلیل . (اقرب الموارد). خوار و رسوا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِ) گرگ . (منتهی الارب ). و این لغت یمانی است . (از اقرب الموارد). ج ، کِتعان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).



کلمات دیگر: