کلمه جو
صفحه اصلی

ناخویشتن شناس

لغت نامه دهخدا

ناخویشتن شناس. [ خوی / خی ت َ ش ِ ] ( نف مرکب )که حد خود نگاه ندارد. که حد خود نشناسد. بی ادب. گستاخ. که اندازه خود نداند. که از حد خود تجاوز کند : گفت : اینک این سگ ناخویشتن شناس نیم کافر بوالحسن افشین به حکم آنکه خدمتی پسندیده کرد... از حد اندازه افزون بنواختیم. ( تاریخ بیهقی ص 169 ). پیوسته بکار ساختن مشغول است تا قصد مرو کند و ان شأاﷲ که این مدبر ناخویشتن شناس بدین مراد نرسد. ( تاریخ بیهقی ص 445 ). بر امیر رنج بسیار آمد از این نوخاستگان ناخویشتن شناسان پسران علی تکین. ( تاریخ بیهقی ص 504 ).


کلمات دیگر: