( مصدر ) ۱ - عبور پیدا کردن مجال عبور یافتن : سخن چین و بیدانش و چاره گر نباید که یابند پیشت گذر . ۲ - تجاوز کردن درگذشتن : زخاور برو تا در باختر زفرمان من کس نیابد گذر . ۳ - نجات یافتن خلاص شدن : چنین داد پاسخ ستاره شمر که از چرخ گردون که یابد گذر ?
گذر یافتن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
گذر یافتن. [ گ ُ ذَ ت َ ] ( مص مرکب ) راه پیدا کردن. عبور کردن. گذشتن. نجات یافتن. ظفر یافتن :
چنین داد پاسخ ستاره شمر
که از چرخ گردون که یابد گذر.
نباید که یابند پیشت گذر.
که یابد بهر کار بر تو گذر.
ز بخشش به کوشش نیابد گذر.
نیابد گذر دانشی بیگمان.
ز فرمان من کس نیابد گذر.
نه جنگ آوران زیر خفتان و ترگ.
گذر یابم و دور مانم ز گنج.
گذر یابد و بیند آموزگار.
چنین داد پاسخ ستاره شمر
که از چرخ گردون که یابد گذر.
فردوسی.
سخن چین و بیدانش و چاره گرنباید که یابند پیشت گذر.
فردوسی.
همی از تو جویند شاهان هنرکه یابد بهر کار بر تو گذر.
فردوسی.
که فرزانه و مرد پرخاشخرز بخشش به کوشش نیابد گذر.
فردوسی.
چنین گفت کز گردش آسمان نیابد گذر دانشی بیگمان.
فردوسی.
ز خاور بر او تا در باخترز فرمان من کس نیابد گذر.
فردوسی.
نه دانا گذر یابد از چنگ مرگ نه جنگ آوران زیر خفتان و ترگ.
فردوسی.
بخواهید تا زین سرای سپنج گذر یابم و دور مانم ز گنج.
فردوسی.
که گر پیلسم از بد روزگارگذر یابد و بیند آموزگار.
فردوسی.
کلمات دیگر: