مترادف نوه : فرزندزاده، نبیره، نواده
نوه
مترادف نوه : فرزندزاده، نبیره، نواده
فارسی به انگلیسی
grandchild
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
فرزندزاده، نبیره، نواده
فرهنگ فارسی
نه ( ۹ ) تسعه : (( ازین نوه عضله یکی عضل. دراز مر جنبانیدن پوست پیشانی را ... ) ) ( هدایه المتعلمین . چا. دکتر متینی ۶۱ - ۶٠ )
بلند گردیدن نبات و جز آن ٠ بزرگ شدن نبات ٠ مرتفع و بلند گردیدن نیه یاسر برداشته بانگ کردن خزنده ٠ یا فربه و بالیده گردانیدن گیاه ستور را ٠
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
ترا نوه و نود بیش است و من بیچاره را یکّی
نتابستی یکی با من ربودی آن یک از دستم.
نوه. ( ع مص ) بازایستادن از چیزی. ( از منتهی الارب ). رجوع به نَوه شود. || ( اِمص ) بازایستادگی از چیزی ، الانتهاء عن الشی ٔ. نَوه. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ).
نوه. [ ن َ وَ / وِ ] ( اِ ) نبیره.( رشیدی ) ( برهان قاطع ). فرزندزاده. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). نبه. نواسه. پشت دوم. ( یادداشت مؤلف ). || به هندی ، هرچیز نو. || حادث. مقابل قدیم. ( برهان قاطع ). از مجعولات دساتیر است. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 271 و رجوع به معنی قبلی شود.
نوه. [ ن ُ وَ / وِ ] ( اِ ) یکی از انواع چینی در عهد صفویه ، و آن مانند کاشی مشهد بود. ( مجله یغماسال 15 ص 559، از جنگی خطی ، از فرهنگ فارسی معین ).
نوه. [ ن ُوْ وَه ْ ] ( ع ص ، اِ ) ماتمیان از مرد و زن. ( منتهی الارب ). نوح. نائحات. ( اقرب الموارد ).
نوه. [ ن َوْه ْ ] ( ع مص ) بلند گردیدن نبات و جز آن. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). بزرگ شدن نبات. ( تاج المصادر بیهقی ). مرتفع وبلند گردیدن. نَیْه ْ. ( از متن اللغة ). || سر برداشته بانگ کردن خزنده. ( آنندراج ). سر برداشتن پس بانگ کردن خزنده. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || فربه و بالیده گردانیدن گیاه ستور را . ( از منتهی الارب ). || بازایستان از چیزی. ( منتهی الارب ). بازماندن و انکار کردن و گذاشتن نفس از چیزی. ( از منتهی الارب ). || قوی گردیدن.( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). قوی شدن تن. ( تاج المصادر بیهقی ). || بزرگوار شدن. ( از تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). || بلند کردن ذکر چیزی را و بزرگ کردن آن را. ( از ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ). از نَیْه ْ. ( متن اللغة ). رجوع به تنویه شود.
نوه . (ع مص ) بازایستادن از چیزی . (از منتهی الارب ). رجوع به نَوه شود. || (اِمص ) بازایستادگی از چیزی ، الانتهاء عن الشی ٔ. نَوه . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
ترا نوه و نود بیش است و من بیچاره را یکّی
نتابستی یکی با من ربودی آن یک از دستم .
عنصری (یادداشت مؤلف ).
نوه . [ ن َ وَ / وِ ] (اِ) نبیره .(رشیدی ) (برهان قاطع). فرزندزاده . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). نبه . نواسه . پشت دوم . (یادداشت مؤلف ). || به هندی ، هرچیز نو. || حادث . مقابل قدیم . (برهان قاطع). از مجعولات دساتیر است . رجوع به فرهنگ دساتیر ص 271 و رجوع به معنی قبلی شود.
نوه . [ ن َوْه ْ ] (ع مص ) بلند گردیدن نبات و جز آن . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). بزرگ شدن نبات . (تاج المصادر بیهقی ). مرتفع وبلند گردیدن . نَیْه ْ. (از متن اللغة). || سر برداشته بانگ کردن خزنده . (آنندراج ). سر برداشتن پس بانگ کردن خزنده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || فربه و بالیده گردانیدن گیاه ستور را . (از منتهی الارب ). || بازایستان از چیزی . (منتهی الارب ). بازماندن و انکار کردن و گذاشتن نفس از چیزی . (از منتهی الارب ). || قوی گردیدن .(از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). قوی شدن تن . (تاج المصادر بیهقی ). || بزرگوار شدن . (از تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || بلند کردن ذکر چیزی را و بزرگ کردن آن را. (از ناظم الاطباء) (از متن اللغة). از نَیْه ْ. (متن اللغة). رجوع به تنویه شود.
نوه . [ ن ُ وَ / وِ ] (اِ) یکی از انواع چینی در عهد صفویه ، و آن مانند کاشی مشهد بود. (مجله ٔ یغماسال 15 ص 559، از جنگی خطی ، از فرهنگ فارسی معین ).
نوه . [ ن ُوْ وَه ْ ] (ع ص ، اِ) ماتمیان از مرد و زن . (منتهی الارب ). نوح . نائحات . (اقرب الموارد).
فرهنگ عمید
دانشنامه عمومی
بام
نوه شهری در شهرستان سابسه در استان بام در بورکینافاسوی شمالی است و جمعیت آن ۲۲۰۵نفر است.
گویش اصفهانی
تکیه ای: neva
طاری: nava
طامه ای: nava
طرقی: neva
کشه ای: nava
نطنزی: nava
گویش مازنی
نوبت