کلمه جو
صفحه اصلی

نوج

فرهنگ فارسی

( اسم ) کاج .
ریا کردن در کار خود ٠ یا جمع نوجه ٠ یا بعضی گویند درختی است شبیه به صنوبر ٠ یا مزید موخر امکنه است : زرنوج ٠ قنوج ٠

لغت نامه دهخدا

نوج. ( اِ ) درخت کاج. ( برهان قاطع ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). درخت صنوبر. ( رشیدی ) ( از برهان قاطع ). نوژ. ناژ. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). نوچ. ( برهان قاطع ). ناژو. نوژن. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). نیز رجوع به ناز و ناژ شود :
زیب زمانه باد ز تاج و سریر تو
تا هست زیب بستان از سرو و بید و نوج.
مجد همگر ( از رشیدی ).
|| بعضی گوینددرختی است شبیه به صنوبر. ( برهان قاطع ). || ( پسوند ) مزید مؤخر امکنه است : زرنوج. قنوج. ( یادداشت مؤلف ). کهنوج.

نوج. [ ن َ ] ( ع مص ) ریاکردن در کار خود. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) ج ِ نَوجة. رجوع به نوجة شود.

نوج . (اِ) درخت کاج . (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ). درخت صنوبر. (رشیدی ) (از برهان قاطع). نوژ. ناژ. (انجمن آرا) (آنندراج ). نوچ . (برهان قاطع). ناژو. نوژن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نیز رجوع به ناز و ناژ شود :
زیب زمانه باد ز تاج و سریر تو
تا هست زیب بستان از سرو و بید و نوج .

مجد همگر (از رشیدی ).


|| بعضی گوینددرختی است شبیه به صنوبر. (برهان قاطع). || (پسوند) مزید مؤخر امکنه است : زرنوج . قنوج . (یادداشت مؤلف ). کهنوج .

نوج . [ ن َ ] (ع مص ) ریاکردن در کار خود. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) ج ِ نَوجة. رجوع به نوجة شود.


فرهنگ عمید

۱. درخت کاج.
۲. عشقه، لبلاب.

گویش مازنی

/nooj/ جوانه ی درخت - نهال تازه رسته ۳مرحله ای در رشد شالی

۱جوانه ی درخت ۲نهال تازه رسته ۳مرحله ای در رشد شالی



کلمات دیگر: