کلمه جو
صفحه اصلی

مسکون


مترادف مسکون : آباد، قابل سکونت، سکنه دار

متضاد مسکون : متروک، ناآباد، بی سکنه

فارسی به انگلیسی

habitable, inhabited

مترادف و متضاد

آباد، قابل سکونت، سکنه‌دار ≠ متروک، ناآباد، بی‌سکنه


فرهنگ فارسی

یکی از سه دهستان بخش جبال بارز شهرستان جیرفت استان هشتم . این دهستان در شمال جلگه جیرفت واقع است . کوهستانی سردسیر . آب از رودخانه . محصول : غلات لبنیات کرک و میوه . صنایع دستی : قالیبافی . این دهستان ۱۱۷ ده دارد. جمعیت آن ۳۶٠٠ تن میباشد .
جاگرفته شده، جاداده شده، سکنی شده
( اسم ) جا داده شده سکنی شده محل سکونت .
دهی در شهرستان جیزفت

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - جا داده شده ، سکنی شده . ۲ - آرام کرده شده .

لغت نامه دهخدا

مسکون . [ م َ ] (اِخ ) (محمدآباد) ده کوچکی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


مسکون . [ م َ ] (اِخ ) یکی از سه دهستان بخش جبال بارز شهرستان جیرفت . و محدود است از شمال به دهستان ده بکری ، از مغرب به دهستان امجزاز، از جنوب به جلگه ٔ جیرفت و از مغرب به بخش ساردوئیه . آب آن از رودخانه ٔ سقدر، قنوات و چشمه ها تأمین می شود. این دهستان از 117 قریه ٔ بزرگ و کوچک و چندین مزرعه تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 3600 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


مسکون . [ م َ ] (ع ص ) آرمیده . (آنندراج ). آرام کرده شده و تسلی داده شده . (ناظم الاطباء). آرام گرفته .
- مسکون شدن ؛ آرام کرده شدن . خشنودکرده شدن . تسلی داده شدن . (ناظم الاطباء).
|| مسکون الی روایته ، در اصطلاح درایه مثل صالح الحدیث است . || منزل کرده شده و سکنی شده . (ناظم الاطباء). باسکنه . که کسانی در آن ساکن باشند. جاداده شده . محل سکونت .
- مسکون شدن ؛ سکنه یافتن . دارای ساکن و باشنده گردیدن . محل سکونت گردیدن : انحاء مملکت که به خطوات اقدام جائره خراب وبائر گشته بود به یمن اعتنا و استعمار او معمور و مسکون شده . (المعجم چ دانشگاه تهران ص 11).
- مسکون گردیدن (گشتن ) ؛ مسکون شدن . سکنه پیدا کردن . محل سکونت گشتن : اراضی آن نواحی از میامن آن خیر جاری معمور و مسکون گردد. (ظفرنامه ٔ یزدی ج 2 صص 386-387).
|| آباد و معمور. (ناظم الاطباء). آبادان . عامر.
- ربع مسکون ؛ آن قسمت از کره ٔ زمین که معمور و آباد است و قابل سکنای نوع بشر است . (ناظم الاطباء). چهار یک سطح کره ٔ زمین که آن را آب فرانگرفته است و حیوان بری در آن سکونت دارد. و رجوع به مدخل ربع مسکون شود.
مسکون و مسکونةدر کتاب مقدس به معانی ذیل به کار رفته است : 1- بودن اهالی در محلی . 2- دنیا. 3- زمین . 4- طوایف زمین . 5- مملکت رومیان . 6- اهالی بلاد مقدسه و حوالی آن . (از قاموس کتاب مقدس ).


مسکون. [ م َ ] ( ع ص ) آرمیده. ( آنندراج ). آرام کرده شده و تسلی داده شده. ( ناظم الاطباء ). آرام گرفته.
- مسکون شدن ؛ آرام کرده شدن. خشنودکرده شدن. تسلی داده شدن. ( ناظم الاطباء ).
|| مسکون الی روایته ، در اصطلاح درایه مثل صالح الحدیث است. || منزل کرده شده و سکنی شده. ( ناظم الاطباء ). باسکنه. که کسانی در آن ساکن باشند. جاداده شده. محل سکونت.
- مسکون شدن ؛ سکنه یافتن. دارای ساکن و باشنده گردیدن. محل سکونت گردیدن : انحاء مملکت که به خطوات اقدام جائره خراب وبائر گشته بود به یمن اعتنا و استعمار او معمور و مسکون شده. ( المعجم چ دانشگاه تهران ص 11 ).
- مسکون گردیدن ( گشتن ) ؛ مسکون شدن. سکنه پیدا کردن. محل سکونت گشتن : اراضی آن نواحی از میامن آن خیر جاری معمور و مسکون گردد. ( ظفرنامه یزدی ج 2 صص 386-387 ).
|| آباد و معمور. ( ناظم الاطباء ). آبادان. عامر.
- ربع مسکون ؛ آن قسمت از کره زمین که معمور و آباد است و قابل سکنای نوع بشر است. ( ناظم الاطباء ). چهار یک سطح کره زمین که آن را آب فرانگرفته است و حیوان بری در آن سکونت دارد. و رجوع به مدخل ربع مسکون شود.
مسکون و مسکونةدر کتاب مقدس به معانی ذیل به کار رفته است : 1- بودن اهالی در محلی. 2- دنیا. 3- زمین. 4- طوایف زمین. 5- مملکت رومیان. 6- اهالی بلاد مقدسه و حوالی آن. ( از قاموس کتاب مقدس ).

مسکون. [ م َ ] ( اِخ ) یکی از سه دهستان بخش جبال بارز شهرستان جیرفت. و محدود است از شمال به دهستان ده بکری ، از مغرب به دهستان امجزاز، از جنوب به جلگه جیرفت و از مغرب به بخش ساردوئیه. آب آن از رودخانه سقدر، قنوات و چشمه ها تأمین می شود. این دهستان از 117 قریه بزرگ و کوچک و چندین مزرعه تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 3600 تن است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

مسکون. [م َ ] ( اِخ ) ده مرکز دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت ، واقع در 4هزارگزی جنوب خاوری مسکون و یک هزارگزی راه شوسه بم به سبزواران. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

مسکون. [ م َ ] ( اِخ ) ( محمدآباد ) ده کوچکی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

مسکون . [م َ ] (اِخ ) ده مرکز دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت ، واقع در 4هزارگزی جنوب خاوری مسکون و یک هزارگزی راه شوسه ٔ بم به سبزواران . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


فرهنگ عمید

۱. جا داده شده، سکنی داده شده.
۲. قابل سکونت، دارای ساکن یا ساکنان.

دانشنامه عمومی

مختصات: ۳۶°۳۰′۸″ شمالی ۵۲°۱۶′۱۷″ شرقی / ۳۶٫۵۰۲۲۲°شمالی ۵۲٫۲۷۱۳۹°شرقی / 36.50222; 52.27139
مسکون، روستایی است از توابع بخش مرکزی شهرستان آمل در استان مازندران ایران.
این روستا در دهستان پایین خیابان لیتکوه قرار داشته و براساس آخرین سرشماری مرکز آمار ایران که در سال ۱۳۸۵ صورت گرفته، جمعیت آن ۴۴۹ نفر (۱۰۶ خانوار) بوده است.

گویش مازنی

/maskoon/ از توابع لیتکوه آمل

از توابع لیتکوه آمل



کلمات دیگر: